چرا اينگونه شديم و هستيم؟
آلتاي گ
2010-04-05
حقيقتا ما تركمنها چه چيزي را چگونه مي خواهيم؟ يا اينكه ما هيچ چيزي را نميخواهيم و فقط اداي خواستن آن را در مياوريم؟ در دنيايي كه سياست به روال گذشته با يك تئوري و با يك سخن و با يك دشمن تعريف ميشد، ايا امروز نيز چنين است؟ ايا امروز ميتوانيم با دستهاي خالي و با روحيه اي مملو از حسادت، تنفر و توأم با انزجار ادعاي مبارزه براي دستيابي به حقوق ملتمان آنهم از نوع حقوق بشري آن داشته باشيم و تا آنجا كه توان سركوب و سر به نيست به ما اجازه ميدهد، بر سر همديگر بكوبيم و با شلاق انتقامجويي دلهاي خسته، مريض و دلسرد از سياست را تسكين بدهيم و بدتر از همه آنهمه دوستيها، مهربانيها و از خود گذشته گيهايمان در تاريخ زندگي كه روزي سرآغاز هر نوشته و هر مقالة جامعه شناسانه بود براي يك روز خوشي و لذت خودخواهي هايمان فدا بكنيم؟ تا كجا و چقدر ميخواهيم اينگونه تاريخ ملتمان را لكه دار و آيندة سياسي خودمان را البته اگر چيزي از آن باقي مانده باشد، تيره و تاريك بكنيم و افسوس را افسانة دلهاي شكسته و خالي از هر تعهد و رسالتي بسازيم؟ آيا ديگر بس نيست و يا اينكه هنوز هم كم آورده و مياوريم و براي همين هم براي رنجور كردن، تحقير كردن دوستان سابقمان هيچ فرصتي را از دست نمي دهيم و تا آنجا كه امكاناتي چون سايت و يا پالتالك كه آنهم معلوم نيست براي چه هدفي راه اندازي شده است، به قدرت نمايي و لشكر كشي بنام خوديها بكار بگيريم؟
آيا تا بحال در خلوت خود خودمان را در آينه نگاه كرده ايم و در خلوت با خودمان به صحبت نشسته ايم؟ درد ما چيست و كجاست؟ كدام مشكل و كدام مسئله اينگونه بين ما لاينحل و موجب بروز و رشد اينهمه دشمني و تنفر شده است؟ چه كسي بايد بگويد كه ديگر اينهمه جنگ و جدالهاي برخاسته از فرهنگ تحجر و عقب مانده بس است؟ ايا بمثال گذشته دنبال افراد و سازمانهايي همچون حزب توده و فدايي و ... بود؟ اگر جواب نه باشد چرا خودمان از پس خودمان كه يك مشت نيستيم نمي آييم و تازه منش هم باقي است دنبال رهبري يك ملت و حقوق آن هستيم! هنوز نميتوانيم چند ده نفر را با هم و در كنار هم جمع و ضرب بكنيم دنبال دنيايي از آرزوهاي بلند و پروازهاي بلند هستيم. غافل از آنكه بالهاي آنها را شكسته اند و آنهم خودمان شكسته ايم.1
شايد برخيها بگويند اين درد تنها متعلق به تركمنها نيست و همة ملتها با اين درد دست به گربيان هستند. مگر ملاك ما يعني ملاك خوبي و زشتيها ديگران هستند و يا نرمها و ارزشهايي كه در رفتار و كردارهاي ما جا خشك كرده اند، ميباشند؟ آيا اين همان جواب بچه اي كه نمرة بد گرفته و پدرش از او مي پرسد كه چرا نمره اش اينجوري بد است و بچه جواب ميدهد كه دوستش تازه نمرة بدتر از او را گرفته است، نيست؟ چرا ما در مقايسه با رفتارهايمان به آن ملتي كه موفق و رشد يافته است مراجعه نمي كنيم؟
آيا ما واقعا احتياج به نيرو و يا افرادي غير از خودمان داريم آيا ما تا اين حد ضعيف و ناتوان از پاسخگويي به مسائل و مشكلات خودمان هستيم و يا نميخواهيم و يا عوامل ديگري در اين راه مانع و مشكل آفريني ميكنند؟ چرا برخي از سايتها حاضرند نوشتجات « دوستدارها » را بيشتر از نوشتجات برخي از تركمنها تبليغ و ترويج بكنند؟ آيا نوشتجات تركمنها تا اين حد ضعيف و از كفيت نازلي برخوردار ميباشند؟ اگر چنين باشند چرا برخي از آنها در برخي از سايتهاي معتبر برادران فارس ما درج و منتشر ميشوند ولي از طرف سايت تركمني سانسور و تحقير مي شود؟ اين چه وضعيتي است كه با ملت و مردم ما و بدتر از همه توسط خودمان صورت ميگيرد. آيا شايسته نيست كه تاريخ ما اينگونه رفتارهاي ناشايست و ناخوشايند را به نسل آينده منتقل بكند تا نسل آينده بسان ما با تاريخي ضد و نقيض روبرو نشوند؟
هر سال چندين بار از جنگهاي گؤك تپه و يا از افتخارات به حق شاعر و فقيه تركمنها يعني مختومقلي نوشته و يا سخنهاي بسياري انتشار مييابند. هر بار و در هر موردي به روسها، فارسها، انگليسها و غيره حمله ميشود كه ملت ما را اينچنين و آنچنين كرده اند. آيا آنچه كه ما ديروز و امروز با مردم خود و برخي از فرزندان آن كرده و ميكنيم قابل نقد و توبيخ نيستند؟ ولي مي بينيم كه قپه ها همچنان بردوشها آويزان مانده است و اگر هم سئوالي براي اين قپه به دوشها پيش بيايد سازمانها و ديگر نيروهاي غيرتركمن بهترين آدرس براي انحراف بحثهاي مطرح هستند.
اين ما هستيم و تنها ما. اين نه تنها بيرحمي و بي وقاهتي است كه با آدرس ديگران خودمان را توجيه بكنيم بلكه توهين به تاريخ و هويت فكري و خواستهاي به حقمان نيز هستند. خود را به خواب زدن و با ديدن خوابهاي خوش نميتوان از حقيتهاي موجودافسانة شيرين نوشت. سئوال اين است كه كجا مي توان اين چرخة باطل را متوقف ساخت ؟
بقول منتسكيو در مقدمة كتاب " روح القوانين "؛
"هنگامي كه روزگار باستان را در نظر ميگرفتم سعي ميكردم روح آن را جستجو نمايم تا قضايايي را كه در حقيقت مختلفاند، يكسان نپندارم و اختلاف آنهايي كه ظاهرا يكسان بنظر ميرسند، از نظر دور ندارم. من اصول را از طبيعت اشياء و مسايل استخراج كردهام نه از روي وهم و پندار خود. خيلي از حقايق وقتي محسوس خواهد شد كه انسان رشته ارتباط آنها را پيدا كند آنوقت هر قدر در جزئيات بيشتر فكر كند ثابت بودن اصول را بهتر احساس خواهد كرد"1
و يا بقولي؛
آنكس كه بداند و بداند كه بداند
چرخ شرف از گنبد گردون بجهاند
آنكس كه بداند و نداند كه بداند
بيدارش نماييد ، بسی خفته نماند
آنكس كه نداند و بداند كه نداند
لنگان خرك خويش به مقصد برساند
آنكس كه نداند و نداند كه نداند
در جهل مركب ابدالدهر بماند
ضمن آنكه در روند فرآيندهاي جامعه چراهای بسیاری وجود دارند که باید در پی یافتن پاسخهای منطقی برای آنها برآیيم و به جای داوریهای شتابزده باید بیشتر تأمل کنيم و شايد منهم جزو آن دسته از كساني باشم كه شتابزده و بدون تأمل در پي يافتن آن حلقه اي باشم كه ما را به خانة بخت راهنمايي بكند.1
اما بقول لشک کولاکوفسکي فيلسوف لهستاني که مي گويد:1
«در جوامع گوناگون دو وضع موجود را همواره بايد به خاطر سپرد؛ يکي آنکه اگر نسل هاي جديد، در مقابل سنتي که از پدران شان به ارث برده اند، پي در پي شورش نمي کردند و سر به عصيان برنمي داشتند، ما امروز هنوز در غارها زندگي مي کرديم. دوم آنکه اگر روزي شورش و عصيان عليه سنت موروثي، همگاني و عام شود، جاي ما دوباره در غارها خواهد بود. پيروي از سنت و ايستادگي در برابر سنت به اندازه هم براي زندگي اجتماعي لازم و ضروري است. جامعه يي که پيروي از سنت در آن پرقدرت شود و بر تمام شئونات زندگي مسلط شود، محکوم به رکود و سکون است. از سوي ديگر، جامعه يي که شورش عليه سنت در آن همگاني شود، محکوم به نابودي است. جوامع همواره هم ايجاد کنندة ذهنيت سنت گرايانه و هم پديدآورنده روح عصيانگر عليه سنت بوده اند، هر دو ضروري است. اما فراموش نکنيم که اين دو هميشه فقط در تضاد و ناسازگاري و نه در ترکيب و آميزش، قادر به همزيستي با يکديگرند.»1
در خاتمه نبايد فراموش نمود که ارزش هاي اجتماعي مدام در حال تغيير و تحول اند و همراه با دگرگوني اين ارزش ها درک ما از کارايي آنها و تصور ما از تاثيرگذاري آنها نيز به تدريج دگرگون مي شود، حال خواه اين ارزش ها منشاء ديني داشته باشند خواه منبعث از فرهنگ و آداب و رسوم جامعه باشند. حال بايد ديد كه منشاء ارزشهاي حاكم بر كردار و گفتارهاي ما منبعث از كدام عواملي هستند؟
در نتيجه نگاه را باید سیستمی نمود. چارچوب و سیستم باید به گونه ای طراحی و برنامه ریزی گردد که فرد یا افرادی نتوانند از آن براي اعمال تبعیض، تحقير، سانسور و حذف ديگران استفاده نمایند.1
2010-04-05
حقيقتا ما تركمنها چه چيزي را چگونه مي خواهيم؟ يا اينكه ما هيچ چيزي را نميخواهيم و فقط اداي خواستن آن را در مياوريم؟ در دنيايي كه سياست به روال گذشته با يك تئوري و با يك سخن و با يك دشمن تعريف ميشد، ايا امروز نيز چنين است؟ ايا امروز ميتوانيم با دستهاي خالي و با روحيه اي مملو از حسادت، تنفر و توأم با انزجار ادعاي مبارزه براي دستيابي به حقوق ملتمان آنهم از نوع حقوق بشري آن داشته باشيم و تا آنجا كه توان سركوب و سر به نيست به ما اجازه ميدهد، بر سر همديگر بكوبيم و با شلاق انتقامجويي دلهاي خسته، مريض و دلسرد از سياست را تسكين بدهيم و بدتر از همه آنهمه دوستيها، مهربانيها و از خود گذشته گيهايمان در تاريخ زندگي كه روزي سرآغاز هر نوشته و هر مقالة جامعه شناسانه بود براي يك روز خوشي و لذت خودخواهي هايمان فدا بكنيم؟ تا كجا و چقدر ميخواهيم اينگونه تاريخ ملتمان را لكه دار و آيندة سياسي خودمان را البته اگر چيزي از آن باقي مانده باشد، تيره و تاريك بكنيم و افسوس را افسانة دلهاي شكسته و خالي از هر تعهد و رسالتي بسازيم؟ آيا ديگر بس نيست و يا اينكه هنوز هم كم آورده و مياوريم و براي همين هم براي رنجور كردن، تحقير كردن دوستان سابقمان هيچ فرصتي را از دست نمي دهيم و تا آنجا كه امكاناتي چون سايت و يا پالتالك كه آنهم معلوم نيست براي چه هدفي راه اندازي شده است، به قدرت نمايي و لشكر كشي بنام خوديها بكار بگيريم؟
آيا تا بحال در خلوت خود خودمان را در آينه نگاه كرده ايم و در خلوت با خودمان به صحبت نشسته ايم؟ درد ما چيست و كجاست؟ كدام مشكل و كدام مسئله اينگونه بين ما لاينحل و موجب بروز و رشد اينهمه دشمني و تنفر شده است؟ چه كسي بايد بگويد كه ديگر اينهمه جنگ و جدالهاي برخاسته از فرهنگ تحجر و عقب مانده بس است؟ ايا بمثال گذشته دنبال افراد و سازمانهايي همچون حزب توده و فدايي و ... بود؟ اگر جواب نه باشد چرا خودمان از پس خودمان كه يك مشت نيستيم نمي آييم و تازه منش هم باقي است دنبال رهبري يك ملت و حقوق آن هستيم! هنوز نميتوانيم چند ده نفر را با هم و در كنار هم جمع و ضرب بكنيم دنبال دنيايي از آرزوهاي بلند و پروازهاي بلند هستيم. غافل از آنكه بالهاي آنها را شكسته اند و آنهم خودمان شكسته ايم.1
شايد برخيها بگويند اين درد تنها متعلق به تركمنها نيست و همة ملتها با اين درد دست به گربيان هستند. مگر ملاك ما يعني ملاك خوبي و زشتيها ديگران هستند و يا نرمها و ارزشهايي كه در رفتار و كردارهاي ما جا خشك كرده اند، ميباشند؟ آيا اين همان جواب بچه اي كه نمرة بد گرفته و پدرش از او مي پرسد كه چرا نمره اش اينجوري بد است و بچه جواب ميدهد كه دوستش تازه نمرة بدتر از او را گرفته است، نيست؟ چرا ما در مقايسه با رفتارهايمان به آن ملتي كه موفق و رشد يافته است مراجعه نمي كنيم؟
آيا ما واقعا احتياج به نيرو و يا افرادي غير از خودمان داريم آيا ما تا اين حد ضعيف و ناتوان از پاسخگويي به مسائل و مشكلات خودمان هستيم و يا نميخواهيم و يا عوامل ديگري در اين راه مانع و مشكل آفريني ميكنند؟ چرا برخي از سايتها حاضرند نوشتجات « دوستدارها » را بيشتر از نوشتجات برخي از تركمنها تبليغ و ترويج بكنند؟ آيا نوشتجات تركمنها تا اين حد ضعيف و از كفيت نازلي برخوردار ميباشند؟ اگر چنين باشند چرا برخي از آنها در برخي از سايتهاي معتبر برادران فارس ما درج و منتشر ميشوند ولي از طرف سايت تركمني سانسور و تحقير مي شود؟ اين چه وضعيتي است كه با ملت و مردم ما و بدتر از همه توسط خودمان صورت ميگيرد. آيا شايسته نيست كه تاريخ ما اينگونه رفتارهاي ناشايست و ناخوشايند را به نسل آينده منتقل بكند تا نسل آينده بسان ما با تاريخي ضد و نقيض روبرو نشوند؟
هر سال چندين بار از جنگهاي گؤك تپه و يا از افتخارات به حق شاعر و فقيه تركمنها يعني مختومقلي نوشته و يا سخنهاي بسياري انتشار مييابند. هر بار و در هر موردي به روسها، فارسها، انگليسها و غيره حمله ميشود كه ملت ما را اينچنين و آنچنين كرده اند. آيا آنچه كه ما ديروز و امروز با مردم خود و برخي از فرزندان آن كرده و ميكنيم قابل نقد و توبيخ نيستند؟ ولي مي بينيم كه قپه ها همچنان بردوشها آويزان مانده است و اگر هم سئوالي براي اين قپه به دوشها پيش بيايد سازمانها و ديگر نيروهاي غيرتركمن بهترين آدرس براي انحراف بحثهاي مطرح هستند.
اين ما هستيم و تنها ما. اين نه تنها بيرحمي و بي وقاهتي است كه با آدرس ديگران خودمان را توجيه بكنيم بلكه توهين به تاريخ و هويت فكري و خواستهاي به حقمان نيز هستند. خود را به خواب زدن و با ديدن خوابهاي خوش نميتوان از حقيتهاي موجودافسانة شيرين نوشت. سئوال اين است كه كجا مي توان اين چرخة باطل را متوقف ساخت ؟
بقول منتسكيو در مقدمة كتاب " روح القوانين "؛
"هنگامي كه روزگار باستان را در نظر ميگرفتم سعي ميكردم روح آن را جستجو نمايم تا قضايايي را كه در حقيقت مختلفاند، يكسان نپندارم و اختلاف آنهايي كه ظاهرا يكسان بنظر ميرسند، از نظر دور ندارم. من اصول را از طبيعت اشياء و مسايل استخراج كردهام نه از روي وهم و پندار خود. خيلي از حقايق وقتي محسوس خواهد شد كه انسان رشته ارتباط آنها را پيدا كند آنوقت هر قدر در جزئيات بيشتر فكر كند ثابت بودن اصول را بهتر احساس خواهد كرد"1
و يا بقولي؛
آنكس كه بداند و بداند كه بداند
چرخ شرف از گنبد گردون بجهاند
آنكس كه بداند و نداند كه بداند
بيدارش نماييد ، بسی خفته نماند
آنكس كه نداند و بداند كه نداند
لنگان خرك خويش به مقصد برساند
آنكس كه نداند و نداند كه نداند
در جهل مركب ابدالدهر بماند
ضمن آنكه در روند فرآيندهاي جامعه چراهای بسیاری وجود دارند که باید در پی یافتن پاسخهای منطقی برای آنها برآیيم و به جای داوریهای شتابزده باید بیشتر تأمل کنيم و شايد منهم جزو آن دسته از كساني باشم كه شتابزده و بدون تأمل در پي يافتن آن حلقه اي باشم كه ما را به خانة بخت راهنمايي بكند.1
اما بقول لشک کولاکوفسکي فيلسوف لهستاني که مي گويد:1
«در جوامع گوناگون دو وضع موجود را همواره بايد به خاطر سپرد؛ يکي آنکه اگر نسل هاي جديد، در مقابل سنتي که از پدران شان به ارث برده اند، پي در پي شورش نمي کردند و سر به عصيان برنمي داشتند، ما امروز هنوز در غارها زندگي مي کرديم. دوم آنکه اگر روزي شورش و عصيان عليه سنت موروثي، همگاني و عام شود، جاي ما دوباره در غارها خواهد بود. پيروي از سنت و ايستادگي در برابر سنت به اندازه هم براي زندگي اجتماعي لازم و ضروري است. جامعه يي که پيروي از سنت در آن پرقدرت شود و بر تمام شئونات زندگي مسلط شود، محکوم به رکود و سکون است. از سوي ديگر، جامعه يي که شورش عليه سنت در آن همگاني شود، محکوم به نابودي است. جوامع همواره هم ايجاد کنندة ذهنيت سنت گرايانه و هم پديدآورنده روح عصيانگر عليه سنت بوده اند، هر دو ضروري است. اما فراموش نکنيم که اين دو هميشه فقط در تضاد و ناسازگاري و نه در ترکيب و آميزش، قادر به همزيستي با يکديگرند.»1
در خاتمه نبايد فراموش نمود که ارزش هاي اجتماعي مدام در حال تغيير و تحول اند و همراه با دگرگوني اين ارزش ها درک ما از کارايي آنها و تصور ما از تاثيرگذاري آنها نيز به تدريج دگرگون مي شود، حال خواه اين ارزش ها منشاء ديني داشته باشند خواه منبعث از فرهنگ و آداب و رسوم جامعه باشند. حال بايد ديد كه منشاء ارزشهاي حاكم بر كردار و گفتارهاي ما منبعث از كدام عواملي هستند؟
در نتيجه نگاه را باید سیستمی نمود. چارچوب و سیستم باید به گونه ای طراحی و برنامه ریزی گردد که فرد یا افرادی نتوانند از آن براي اعمال تبعیض، تحقير، سانسور و حذف ديگران استفاده نمایند.1