از اکثریت تا اکثریت!ؤ
انتشار مقاله ای حجیم بنام «در آستانه اقدامی تاریخی»، از طرف کانون فرهنگی- سیاسی در ضرورت ارتقای کانون و دیگر تشکلهای موجود به یک حزب ملی برای تورکمنستان جنوبی، همانگونه که پیش بینی میشد موجب برانگیختن واکنشی فوری و عجولانه از طرف کسانیکه بطور سنتی با گذار جنبش ملی- دمکراتیک تورکمنها به هر مرحله عالیتر و متکاملتر خود مخالفت ورزیده اند، گردیده است!ر
این دوستان که در عمل همیشه در خارج از جنبش ملی تورکمنها و مبارزات مربوط به آن، ولی جسما و روحا در کنار احزاب به اصطلاح سراسری قرار داشته اند، اگر مطلقا به انجام وظیفه "ملی و سراسری" خود در قبال "جنبش سرتاسری" بی تفاوت بوده اند، لذا درمقابل هرگونه تغییر و تحول درونی جنبش ملی- دمکراتیک تورکمنها، با حساسیتی غیرعادی برخورد کرده اند!ر
زیرا، از یکسو ارتقاء و تعمیق عنصر ملی گرایی در جنبش تورکمنها و تشکل یابی هرچه بیشتر مبارزان و روشنفکران تورکمن حول این ایده، آنها را از هدف و آرزوی استحاله این جنبش در "احزاب سرتاسری" که مضمون و ماهیت فعالیت قلمی آنها در تمامی دوران آشنائی خود با عالم سیاست را تشکیل میدهد، هرچه بیشتر دور و دورتر میسازد!ر
از سوی دیگر، تعمیق ایده استقلال در جنبش ملی تورکمنها و تبدیل منافع ملی این ملت به شعار اصلی جنبش، منجر به هویت یابی و تقویت روح ملی در این جنبش و مقابله با کلیت عامل اصلی تبعیض و ستم ملی در میان تورکمنها، میگردد. این امر نیز منجر به محدودتر شدن هرچه بیشتر دایره تبلیغات سیاست توهم آمیز خط و مشی اصلی توده ای و اکثریتی درقبال حاکمیت اسلامی مبتنی بر اصلاح پذیری این حاکمیت غیرقابل اصلاح بوسیله جناحی موسوم به "اصلاح طلب" آن در میان ملت تورکمن را محدودتر ساخته و ترغیب مردم به شرکت در "انتخابات" رژیم از طرف این افراد را بی اثرتر میسازد!ر
با تعمیق مبارزات ملتهای تحت ستم ملی در ایران، احزاب به اصطلاح سراسری که منتسب به ملت فارس بوده و کنترل و رهبری خود بر این مبارزات را مدتهاست که از دست داده اند، دیگر هرگونه جنبش ملی را مترادف با جدائی از ایران تلقی میکنند! از اینرو آنها میدانند در روز سرنگونی رژیم اسلامی، ایران را موجی از خواستهای ملی سرکوب شده در دوران دو سلسله پهلوی و ولایی قرار خواهد گرفت، بقای ایران را با بقای رژیم اسلامی پیوند داده و با پذیرانیدن تغییراتی جزئی به آن و اصلاحاتی در سرشت ضدبشری آن خواهان حفظ کلیت نظام جمهوری اسلامی و به زعم خود حفظ ایران هستند! بهمین دلیل همانند عقب مانده ترین توده های شیعه گرای امام زمانی که برای امام زمانی که قرار است برای نجات آنها ظهور بکند و برای تسریع آن چاه میکنند و جاده میکشند، آنها نیز تنها راه رهایی از ظلم و بی عدالتی جامعه دینی و آخوندزده ایران را در تبعیت و بیعت با این و یا آن آخوند فرقه حاکمیت تحت عنوان طرفداری از "اصلاح طلبان" میدانند! حتی سلطنت طلبی دوآتشه و نظریه پرداز شوونیست ایران و بظاهر دشمن خونی رژیم اسلامی همچون "داریوش همایون" در تبعیت از این سیاست به صراحت در "کیهان لندن" می نویسند که: "اگر قرار باشد ایران تجزیه بشود من بدون هیچ تردیدی در کنار رژیم جمهوری اسلامی خواهم ایستاد."! زیرا، تمامی این به اصطلاح اپوزیسیون نیز از راست تا چپ همان دغدغه سلطه و فرمانروائی بر ملتهای تحت ستم و تأمین هژمونی و حاکمیت ملت خودی یعنی ملت فارس بر دیگر ملتها در ایران را دارند!ر
حال این دوستان ما، خود به این سئوال پاسخ بدهند که دغدغه آنها در ترویج و تبلیغ اصلاح پذیری یک رژیم غیرقابل اصلاح و دلیل تبعیت آنها از خط و مشی احزاب سوسیال- شوونیستی در قبال حاکمیت ج. اسلامی چیست؟
اما، واکنشهای این دوستان درقبال اعلان پروژه تشکیل یک حزب ملی از طرف کانون، هرچند ظاهری متفاوت دارند، اما دریک اصل متفق القولند و همگی بر مخالفت با آن اشتراک نظر دارند. یکی از این دوستان بدون اینکه نامی از کانون فرهنگی- سیاسی ببرند، کانون و سایر گروههای متحد و متفق آن در ایجاد یک حزب ملی را "عاشقان رویائی" نامیده اند! یعنی هم "عاشقند" و هم "رویائی"!ر
البته نام نبردن از کانون، تابوی مقدسی استکه از رهبری سازمان اکثریت به این افراد به ارث رسیده است. رهبری سازمان اکثریت در زمان استقلال کانون از خود به این افراد فتوا داده بود که: "این جریان بعنوان عامل تفرقه در جنبش سراسری باید بهرترتیبی که شده نابود گردد"!! همانگونه بدنبال تکفیر دیوان حافظ و مثنوی مولانا در قرون وسطی از طرف روحانیون فرقه جعفری، مریدان آنها جهت جابجا کردن این آثار از گاز انبر استفاده میکردند تا دستشان نجس نشوند، این افراد نیز بعداز تکفیر کانون از طرف مرادان خود و بعداز اسم بردن از تمامی گروههای موجود و ناموجود در جنبش تورکمنها، هنوز نیز از کانون با کلماتی چون "امثالهم"، "غیره"... و یا با پیشوند "به اصطلاح" نام برده و همیشه وسواسند که نام را از قفس گیومه ها و پرانتزهای خود درنیاورند!! آیا وفاداری این دوستان به فتوای مراد خود، حتی در دوره فروپاشیدن و به نفس نفس افتادن و تغییر ماهیت آن نیز قابل تحسین نیست؟!ر
قصد ما در اینجا بررسی و نقد مقاله این دوست و موضعگیری بی مورد و استدلالات بی پایه و اساس وی در این معاشقه "رویائی" نیست. زیرا این امر از زوایای مختلف و بدرستی از طرف دیگر دوستان صورت گرفته است و ما تنها به ذکر یک نکته مهم به اینگونه افراد اکتفا می کنیم.ر
فرق بزرگ انسان با دیگر جانداران، در داشتن قوه تخیل آن است که با این ویژگی بزرگ نیز انسان توانسته است جهانی را تسخیر و طبیعتی را مهار کرده و از فتح قعر اقیانوسها به کرات آسمانی پای بگذارد!ر
"اتوپیا" و اعتقاد به آن، ریشه در تاریخ بشری دارد و همراه با انسان بدنیا آمده و همراه با زندگی اجتماعی وی خصلتی اجتماعی بخود گرفته است. عمومی بودن اعتقادات اتوپیایی یا خیالی، امروزه بحدی استکه نمیتوان هیچ گروه دینی، قومی و ملی، ایده الی و ایدئولوژیک را در جهان یافت که به جامعه ای خیالی چشم ندوخته باشد. زیرا، در شرایطی خاص این اتوپیا و یا "رویاها" هستند که از آسمان ذهنی و خیالی به واقعیت های زمینی می پیوندند و بصورت پیش شرط ایدئولوژیها و ایده الهای اجتماعی نوین، در حرکات اجتماعی مردم نقش اساسی ایفا می نمایند. اتوپیا، دراساس تصوری ذهنی و خیالی مردمان دردمند، زیر سلطه قومی و ملی و بهره کشیهای ظالمانه، از یک جامعه آرمانی بدون درد و ستم و الگویی اجتماعی برای رهایی از آن است. در این میان مفاهیمی مربوط به اتوپیا، چون "مدینه فاضله"، "ناکجا آباد"، "تخیلی" و... غیرقابل تجسم در واقعیت هستند و در واقعیت جامعه قابل تحقق نیستند، اما مفاهیمی چون "جامعه آرمانی"، "آرمانشهر"، "جامعه ایده الی"، مفهومی را بازتاب میدهند که عملا بر خواست و دخالت عمومی و مستقیم انسان بستگی داشته و بعنوان خواستی زمینی جزو آرمانها و طلبهای اجتماعی محسوب میگردند. درمقابل، هر مفهوم از اتوپیا که فارغ از نقش و عمل انسان باشد، "ناکجا آبادی" بیش نیست.ر
از سوی دیگر، اتوپیا یک آرزوی محقق شده و پایان یافته نیز نیست. زیرا، از همان روز تحقق یک "آرمانشهر"، نوبت تلاش برای تحقق "آرمانشهر" دیگری فرامی رسد و راهی دیگر به آینده ای متفاوت تری می گشاید.ر
بنابراین، اتوپیای "جامعه ایده آلی" یا "آرمانشهر"، در جریان تکرار خود به یک مدل و ایده آل فرهنگی در تربیت نسل ها و در باروری تفکر و ایده آلهای آیندگان نقشی اساسی ایفا کرده و در جهت گیری اخلاقی و در شکلگیری معیاری برای سنجش خوب از بد در جامعه تأثیر مستقیم برجای میگذارد. درمقابل، جامعه بدون اتوپیا و بدون ایده آل مشترک ملی، جامعه ایست بدون آینده و بدون فردا و بدون هدف و غرق در بحران اخلاقی و فاقد معیاری برای تشخیص نیک از بد و بدون ارزشهای اجتماعی!ر
بهمین ترتیب، فرد بدون اتوپیا نیز، انسانی است بدون هدف و بدون فردا و سرگردان در میان گذاشته ایکه از یکسو به وی امیدی به آینده میداد و از سوی دیگر نگران و ترسان از آن که به او ستم روا کرده و با شخصیتی دوگانه! انسان دوگانه نیز نه ثبات فکری دارد و نه تعهدی اخلاقی و انسانی است لحظه ای که در هر لحظه با تغییر تصمیم خود روزی با آن و روزی دیگر با این و درگیر انطباق خود نه تنها با جامعه و جمع، بلکه با خود دوگانه بسر میبرد و برای وی خلاصی از نرمهای اخلاقی و فرو ریختن مرزبندیها میان نیک و بد به پیش شرط هرگونه موفقیت فردی مبدل میشود!ر
امروزه نیم نگاهی به روزنامه های سانسور شده دولتی در ایران بیانگر سقوط عمیق اخلاقی جامعه و زیرپا گذاشته شدن هرگونه نرمهای اخلاقی، در جامعه بدون اتوپیایی و جامعه بدون آرمانی است. زیرا، از یکسو با شکست انقلاب و با تجربه شدن اتوپیای "حکومت الهی" که بر روی "جامعه ایده آلی آخر الزمانی" بنا شده است و با شکست اتوپیای "مدنیه فاضله سوسیالیستی- کمونیستی" ایرانی بدنبال فروپاشی بت جهانی سوسیالیسم، جامعه ای هم در داخل و هم در خارج بدون اتوپیا و بدون آرمانخواه برجای مانده است. زیرا، روشنفکران و حتی کمونیستهای ملت حاکم نیز بدلیل عملکرد تنها فرهنگ موجود در ایران، یعنی فرهنگ شیعه گری به ایدئولوژی و فرماسیون کمونیستی نه بعنوان تجربه ای معین از یک مرحله گذار اجتماعی و اقتصادی و نه بعنوان شیوه ای جدید از تقسیم کار اجتماعی و سازماندهی اجتماعی و تلاش انسان برای برپائی جامعه ای عاری از بهره کشی، بلکه بعنوان گذار از جامعه طبقاتی به "جامعه غیرطبقاتی توحیدی" و یا بعنوان "مدینه فاضله جامعه بی طبقه سوسیالیستی- کمونیستی" میگردد. بنابراین دلیل و ریشه سکوت و تسلیم طلبی و تقیه و دروغگویی، ظاهرسازی و دوروئی، تزویر و ریا، رقابت و خصومت بجای مشارکت و دوستی، فردپرستی و خودپرستی بجای جمع گرائی و ستیز با یکدیگر، درمیان ایرانیانی که چه در داخل و چه در خارج دیگر خود را شهروند آزاد یک آرمانشهر مشترک احساس نمی کنند باید جستجو کرد!ر
خوشبختانه مبارزین تورکمن که نه به اتوپیای "حکومت الهی" قبل از انقلاب اعتقادی داشتند و بخش عمده آنها قبل از شکست بت جهانی "مدینه فاضله سوسیالیستی- کمونیستی"، این اتوپیا را با اعلام استقلال خود از آن با اتوپیا و معماری مهندسی ذهنی "آرمانشهر حاکمیت ملی" و "جامعه ایده آلی ملی"، تعویض کرده بودن، از بی هویتی و بی فردائی و از انسان لحظه ای شدن بدور مانده اند.ر
"انجمن فرهنگی شهر کلن" در آلمان که این دوست ما بخشی از مسئولیت آنرا یدک میکشند نیز محصول تلاشهای همین "عاشقان رویائی" استکه از سال 1987، پای در قاره اروپا گذاشته و تا آن زمان هیچگونه تشکلی نه ملی، نه فرهنگی و نه سیاسی در تاریخ ملت ما در شهرهای این قاره شکل نگرفته بود!ر
بنابراین، ایشان بجای اتهام وارد آوردن به این "عاشقان رویایی" و دوری از آنها تا مرز تلاش برای جمع اوری آرا برای رژیم در "انتخابات"، باید بفکر مددگیری از آنها برای احیاء محتوی و هویت این انجمن از یک کلوب رقص و آواز و مرکزی صرف برای برگزاری اعیاد مذهبی و غیرمذهبی و ارتقاء سطح فعالیتهای فرهنگی آن حداقل تا سطح انجمنهای فرهنگی موجود در تورکمنستان جنوبی باشند!ر
*********
یکی دیگر از ایندست دوستان ما با امضای "رشید آهنگری"، مقاله ای بنام "درک ما از تشکلهای سیاسی" را بعداز انتشار سلسله مقاله "در آستانه اقدامی تاریخی" از طرف کانون برشته تحریر درآورده اند. ایشان نیز بدون آنکه انگیزه و یا مناسبتی را برای این اقدام خود ذکر بکنند به اضهار فضل در مورد تعریف حزب و وجوه تفاوت آن با "سازمان" و "گروه" و "دسته" و غیره پرداخته اند، بی آنکه از مخاطب خود و از مقاله مورد بررسی خود نامی ببرند. زیرا، ایشان نیز در وفاداری ابدی به تکفیر کنندگان کانون، معتقد به استفاده از همان "گاز انبر" قرون وسطائی در جابجائی نام آن هستند و از اینرو حتی حاضر شده اند که همانند آدمی که با خود حرف می زنند، مقاله خود را بدون نام بردن مخاطب اصلی آن به پایان ببرند!ر
در همین راستا، ایشان نیز بجای مبنا قرار دادن و به نقد کشانیدن، پذیرش یا نفی تعریفی که بطور کنکرت از مقوله حزب و حزب ملی در یک کشور کثیرالمله از طرف کانون ارائه شده بود و ارائه طرح آلترناتیو مورد نظر خود در مقابل این تعریف به خوانندگان مقاله خود، از پنجره بدون لولا و یاز در بی پاشنه انترنت وارد آن شده و هرآنچه که در آن از طرف حزب و حزب مداری وجود دارد بیرون کشیده و با انشاء و ادبیات خاص خود که برای فهم آن همیشه مترجم و دیلماجی لازم است، با جملاتی کشدار و گنگ و نامعلوم، در مورد این مقوله به داد سخن پرداخته اند در این سیر و سیاحت انترنتی، برای بعاریت گرفتن فکر دیگران و چیدن آنها در کنار یکدیگر، ایشان از بکارگیری گمنام ترین "نظریه پردازان" در عرصه علوم اجتماعی و غیرقابل استفاده ترین فاکتها از آثار اشخاصی چون، "آستین رنی"، "استیون. دی. تانسی"، "استوارت.آر. کلک" و "لوگوس" و... تا نشخوارات پایه گذاران رژیم ولایت فقیهی در ایران، چون "دکتر یزدی" و اظهارات سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که اشخاصی از میان آنها مانند، بهزاد نبوی، از بنیانگذاران و مسئولین اصلی وزارت اطلاعات رژیم هستند، تا معاون سابق خاتمی، عباس عبدی خودداری نکرده اند!ر
اما، اگر ایشان اندکی از روحیه اعتماد بخودی و از خودباوری ملی برخوردار بوده و از روحیه خود کم بینی و "مرغ همسایه را غاز دیدن" بدور می بودند، تعریف حزب و حزب ملی در کنار دست وی حی و حاضر بوده است و احتیاج چندانی به آنهمه پرسه زدنها در لابلای وب لاگ ها و سایتها از بی پایه ترین نظرات نداشتند که حاصل آن همه ر"زحمت" نیز نه تنها به "تعریف حزب"، بلکه به توصیفی از آن منجر شده است!ر
اما، نتیجه گیریهای این دوست ما در آخرین بخش از مقاله خود درباره حزب و تفاوت آن با سازمان و ترجیح "حزب منطقه ای" از طرف وی بر حزب ملی و نگرش ایشان به گروههای موجود و ناموجود در میان تورکمنها(البته به استثنای کانون!) و معنای حزب ملی و سراسری از نظر وی جالبتر از متد برخورد او با این مقولات استکه ما در ذیل به برخی از آنها نگاهی کوتاه می اندازیم:ر
ایشان با ارائه تعریفی نامفهوم در مورد یک حزب ملی با بکارگیری کلماتی نامفهومتر از آن برای بیان منظور خود در مورد "حزب ملی"، می نویسند: "وقتی صحبت از حزب ملی می شود در حقیقت از حق طلبی در چهارچوب اجتماعی سیاسی با ویژگیهای خاص ملی آن از جمله احساس، تفکر و رفتار مشترک در ساختار فرهنگی... و ساختهای حقوقی... که بازتاب دهنده اراده و هویت ملی میباشد، سخن رفته و می رود. بعبارتی دیگر، بحث مربوط به اهداف احزاب و تشکلهایی که در بخش گذشته از آن صحبت شد، باید مشخص گردد که آنها از حقوق کدام نوع از جامعه دفاع نموده و بحث میکنند"!!ر
مسلما اگر تمامی عالمان جامعه شناسی نیز جمع گردند، نمی توانند از این جملات عجیب و غریب، منظور این دوست ما از تعریف یک حزب ملی را از آن استنتاج بکنند! اما، بنظر میرسد که منظور ایشان نیز نه تعریف یک حزب ملی، بلکه با توسل به هر کلمه گنگ و نامفهوم، ارتقای جایگاه احزاب به اصطلاح "سراسری" خود بجای یک حزب ملی است. بهمین دلیل نیز ایشان اضافه می نمایند که: "مثلا وقتی که ما در چهارچوبهای فراملی از جامعه ایران صحبت کرده و آنرا مورد بحث قرار می دهیم، احزاب و سازمانهای شکل گرفته و متشکل در آن جامعه دارای خصلت و صفتی ملی میباشد. بطور مثال "حزب توده ایران" و یا "سازمان فدائیان خلق ایران" از جایگاه و مقام آن حزب و سازمان ملی- سراسری سخن می گویند که براساس ویژگیها و خاصیت ملی جامعه ای بنام ایران تعریف شده اند"!!؟
البته سازمانها و احزابی چپگرا چون "راه کارگر"، "سازمان چریکهای فدائی"، "سازمان مجاهدین خلق" و... تا احزاب و سازمانهای راستگرا چون، سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و جبهه ملی و... هرچند "از جایگاه جامعه ای بنام ایران تعریف شده اند"، شامل احزاب "ملی- سراسری" آقای آهنگری نمیگردند. زیرا این سازمانها و احزاب شاید چون از لحاظ خط مشی معتقد به سرنگونی رژیم اسلامی هستند و باوری به اصلاح پذیری آن همانند "حزب توده و فدائیان خلق" ندارند، مورد پذیرش ایشان بعنوان احزاب "ملی- سراسری"، نیستند! پس با این تناقضی که دوست ما با آن مواجه هستند میتوان از سویی نتیجه گرفت که احزاب "ملی- سراسری" تنها براساس "جایگاه و مقام آن حزب و سازمان ملی- سراسری... که براساس ویژگیها و خاصیت ملی جامعه ای بنام ایران تعریف شده اند"، مشخص نشده، بلکه براساس خط و مش و ماهیت سیاسی خود میتوانند از "جایگاه و مقام یک حزب و سازمان ملی- سراسری" محروم گردند!!ر
جهت حل این تناقض، این دوست ما به این مسائل وقوف کامل یابند که:ر
اولا، احزابی چون "حزب توده" و "سازمان فدائیان"، نه تنها "ملی" نیستند بلکه به همان اندازه نیز "سراسری" نیستند و هیچ حزب و گروهی نیز در میان ملت حاکم چنین مشخصه ای را دارا نمی باشند. زیرا، ایندو نیرو براساس یک پلاتفرم طبقاتی شکل گرفته و بعنوان یک جریان طبقاتی که تأمین منافع دیگر طبقات و اقشار جامعه و حل مسئله ملی، اصول اولویت تأمین منافع طبقه خاصی فرموله کرده اند، نمیتوانند علیرغم شعارهای ملی گرایانه و عوام پسندانه خود از خصلت و ماهیتی "ملی" برخوردار باشند. از طرف دیگر، جریانهایی که از ایدئولوژی خاصی تبعیت میکنند (برای فدائیان حداقل تا فروپاشی شوروی و بحران ایدئولوژیکی فعلی آنها) نمیتوانند حزب یا سازمانی ملی باشند. چون، هیچ جریان ملی واقعی از ایدئولوژی خاصی که انعکاسی از منافع و دیدگاههای طبقه و یا قشری معین بوده و بازتابی از دیدگاههای فلسفی، حقوقی و جهانبینی اجتماعی و اقتصادی آن است، برخوردار گردد و با معیار قراردادن تعلقات ایدئولوژیکی، مقسم ثروت و قدرت در جامعه بوده و پایه گذار یک "دولت ناقص" بجای یک دولت ملی گردد!ر
این جریانات نمیتوانند خود را "سراسری" نیز بنامند! زیرا، در این واحد جغرافیائی که از طریق برپائی فرایند دولت- ملت باید به واحدی ملی تبدیل میگردید، با کودتای سوم اسفند 1299 سیدضیاء- رضاخان، این روند در نطفه عقیم مانده و در آن قومی بنام فارس بتنهائی "ملت ایران" را با نفی وجود دیگر ملتها در این واحد جغرافیایی به رتبه ملت حاکم ارتقاء یافت و روشنفکران و معماران پان ایرانیسم، زبان، فرهنگ و تاریخ خود را بنام "فرهنگ ایرانی" با توسل به عصای سلطنتی و شلاق حکومتی رضاخان، بعنوان تنها "هویت ملی" این واحد جعل کردند! اما، با انکار وجود بیش از نیمی از جمعیت کشوری و با حاشیه نشین ساختن آنها از سیاست و قدرت و از حقوق برابر خود با اقلیت حاکم، نمیتوان از تکمیل پروسه دولت- ملت مدرن در این واحد جغرافیائی حتی صحبتی نیز بمیان آورد. احزابی که خود را بدون توجه به این امر "سراسری" و "ملی" می نامند، در اصل پروسه ناتمام فرایند دولت- ملت را علیرغم واقعیت عیان فوق و با کتمان آن، خاتمه یافته میدانند و با نفی نظری وجود اکثریت مردم غیرفارس در این سرزمین، در تحلیل نهائی به همان راهی میروند که یک دولت مرکزی متعلق به تنها یک اقلیت حاکم،آنرا با خون و شمشیر طی کرده است!ر
آقای آهنگری، در ادامه فرمایشات خود درباره "حزب وسازمان ملی- سراسری"، آنرا با حذف خصلت "سراسری" به منطقه تعمیم داده و معتقدند که : "تشکلهای ملی بر بستر ارزشهای تاریخی و ملی- فرهنگی، حقوق سیاسی خود را شکل داده و تعریف میکنند"!! اما آنها چه چیزی را "تعریف میکنند"، باز در اینجا نیز بصورت معما باقی میماند. اما ایشان از همین معمای خودآفریده به نتیجه گیری ای خودساخته ای مبنی براینکه: "سازمان دفاع از حقوق ملی خلق ترکمن"، "کانون فرهنگی و سیاسی خلق ترکمن" و امثالهم، از آن نوع تشکلها هستند که بطور خاص در برنامه و سیاستهای آنها منافع و خواستهای حقوقی- ملی "خلق ترکمن" برجسته و عمده شده و از آنها دفاع میشود"، میرسند!!ر
همانگونه که در این نتیجه گیری عجیب و غریب فوق، "خلق ترکمن" در داخل گیومه قرار گرفته است که خود بمعنای عدم قبول و یا زیر سئوال بردن چنین مقوله ای بعنوان یک ملت نزد نویسنده آن است، کانون فرهنگی- سیاسی نیز شاید با همان "گاز انبر" قرون وسطائی در درون کلمه "امثالهم"، جای گرفته باشد، چون در اینجا نیز از بردن نام کانون اصلی که تنها موضوع مبارزه اینگونه افراد از بدو استقلال آن از سازمان "ملی- سراسری" آنها یعنی سازمان اکثریت تابه امروز میباشد، اکیدا خودداری شده است!ر
اما، برای کسانیکه در بطن مبارزه اصلی قرار دارند مشخص نیست که ایندوست ما، خصلت "ملی" بودن ایندو به اصطلاح "تشکلها" را از کجا کشف کرده اند؟ زیرا، اولا و قبل از هرچیزی باید ایشان دلایلی بر زنده بودن آنها ارائه میکردند تا به مردگان خصائل زندگان را قائل نشده باشند!؟
ثانیا، هر دوی این "تشکلها"، نه برنامه و نه اساسنامه و نه هیچ اسناد پایه ای دیگر و نه نشریه و سایتی جدی و حاوی نظریات و اعتقادات خود دارند. پس چگونه این دوست ما از چه چیزی این نظریه را استخراج کرده اند که آنها، "از آن نوع تشکلها هستند که بطور خاص در برنامه و سیاستهای آنها منافع و خواستهای حقوقی- ملی "خلق ترکمن" برجسته و عمده شده" است؟ پس، تنها راهی که برای دستیابی به این استنتاج باقی می ماند توسل به فالگیری و رمالی و استعاره از طرف این دوست ما میباشد!ر
ثالثا، آیا به میدان آوردن ایندو تابوت سیاسی به بازار سیاست از طرف ایشان، و اختراع خط و مشی و هویتی برای چیزی که وجود خارجی ندارد و یا برشمردن زنده ها با مرده ها، صرفا در جهت القای توهم وجود تشدید و تفرقه غیرعادی و آنارشی در جنبش ملی تورکمنها از طرف دشمنان آن بکار گرفته نخواهد شد؟
آقای "رشید آهنگری" با ادعای عجیب دیگری مدعی شده اند که: "تشکلهای ملی برپایه فرهنگ ملی و تشکلهای منطقه ای برپایه فرهنگ پلورالیستی شکل میگیرند" و با ریختن تمامی احزاب و گروههای سیاسی در مناطق ملی، از ریز و درشت، با سابقه تاریخی و فی البداهه، چه با برنامه و چه بی برنامه و چه واقعی و چه بر روی کاغذ، در یک شب کلاه شعبده بازان از "حزب دمکرات کردستان" تا "حزب دمکراتیک همبستگی اهواز" و از "حزب مردم بلوچستان" تا "حرکت ملی ترکمنستان ایران" و از "سازمان دفاع از حقوق بشر در ترکمنصحرا" تا... و بدون اینکه جمله ای از برنامه و یا از اسناد پایه ای آنها (اگر همگی آنرا دارند!) استناد بورزند، به نتیجه گیری عجیب تری از آن مبنی بر: "تشکلهایی نیز وجود دارند که بطور مشخص اهداف و برنامه آنها متوجه یک اجتماع خاصی از جامعه میگردد، بلکه بنابه تعریف از ویژگیهای اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی منطقه ای و یا اشتراک منافع، خاستگاهها و کارکردهای اهداف و برنامه آنها در برگیرنده و مدافع حقوق تمامی آحاد ساکن در آن منطقه خاص میباشد" میرسند!! یعنی طبق این جملات مهمل و مبهم، "بلحاظ اسمی این نوع تشکلها را میتوان در چهارچوب احزاب و سازمانهای منطقه ای تعریف کرد. البته مضمون برنامه و اهداف این تشکلها در راستای تشکلی ملی تنظیم گردیده اند که خود بازتابی از تناقض در گزینش اسم تشکیلات با مضمون و ماهیت آنهاست"!!؟
بنابه این نتیجه گیری که براساس حدسیات و ذهنیات آقای آهنگری و تا بر مستندات از برنامه و اهداف مرحله ای و استراتژیک آنها استوار شده است، در ایران تنها دو گروه مرده و نیست در جهان و آنهم تنها در میان تورکمنها از خصلت "ملی" برخوردار بوده و دیگر گروهها و احزاب ملی- منطقه ای موجود تنها متناقضی از شکل و محتوا بیش نیستند! بنا براین تفکر، تنها چیزیکه برای مبارزان ملتهای تحت ستم باقی میماند، همان "احزاب و سازمانهای ملی- سراسری"، چون "حزب توده و سازمان فدائیان" هستند که این مبارزین برای حل مسئله ملی ملتهای خود ناگزیرند به آن بپیوندند و همانند گذشته در رکاب آنها و برای آنها مبارزه بکنند!! این دوست ما به این امر توجه ندارند که بکار بردن صفت بنیادگرا و یا فوندامنتالیسم برای رژیم حاکم بر ایران، تنها بدان معنی نیست که گروههای مذهبی یا سیاسی دیگر و حتی رقیبان و مخالفان این رژیم، بنیادگرا نیستند و یا نمیتوانند باشند. زیرا، بنیادگرائی، درحقیقت چیزی نیست جز گرایش به گذشته و تلاش برای بازسازی آن در زمان حاضر!ر
اما، تلاش ایشان برای تعریف یک سازمان و تفاوت آن با یک حزب، از همان آغاز به ناامیدی می گراید و تا آخر نیز بدون ارائه هیچگونه تعریفی پایان می پذیرد. زیرا برای وی "کاری بس دشوار و پیچیده" است! با وجود این اعتراف، ایشان سعی کرده اند که حداقل نکات تمایز این دو مقوله را پیدا بکنند، ولی هرچه بیشتر به آن می پردازند، خود را در کلافی سر در گم درهم "پیچیده" اند! زیرا، تعریف لغتی در زبان بیگانه که آنرا در یک مفهوم غلط بکار میبرند کاریست غیرممکن و برای ریشه یابی آن باید نخست به اتیمولوژی زبانی این لغت در زبان مربوط به آن مراجعه نمود! اما، این مراجعه برای کسانیکه نسبت به میزان استحاله خود در فرهنگ و زبان بیگانه، آنرا فراتر و کاملتر از فرهنگ و زبان ملت خود میدانند، امریست غیرمحال!ر
کلمه سازمان مشتق از ریشه "ساز" که خود کلمه ای تورکمنی یا تورکی بوده و بوجود آوردن یک اسم از یک مصدر تنها مربوط به زبانهای التصاقی و از توانایی بی نظیر زبان تورکی میباشد. در اتیمولوژی زبانهای التصاقی، برخلاف زبانهای تحلیلی و قالبی، همانگونه که از یک فعل یا مصدر میتوان چندین فعل جدید آفرید، میتوان یک مصدر را نیز به اسم تبدیل نمود. این امر با جایگزین ساختن پسوند "مک/ماق" با پسوند "مان" بعمل می آید. مثلا، "دگیرمک"، "قوجاماق"، "آسماق"، "قاویرماق"، "تای ماق" و... که با حذف پسوند "مک/ماق" از این افعال اسامی جدیدی از آنها مانند "دگیرمن"، "قوجامان"، "آسمان"، "قاویرمان"، "تایمان" و... پدید می آید. کلمه "ساز" نیز یک کلمه تورکی یا تورکمنی است از مصدر "سازماق" که با حذف "ماق" از آن و با نشانیدن "مان" بجای آن اسم جدید "ساز- مان" یا سازمان پدید میآید! این کلمه با وارد شدن به زبان فارسی کاربرد وسیعی مثل تنظیم کردن، تشکل دادن، سازواره، سازماندهی کردن و غیره یافته و برای بیان یک واحد مشخص و یا جمعی با هدف معینی، چون تشکیلات اداری، تشکیلات یا واحد کشاورزی، تشکیلات سیاسی، بکار میرود و بسته به نوع کاربرد خود معنی و مفهوم گوناگونی می باید. در مقابل حزب یا پارتی، تنها کاربرد سیاسی داشته و آنرا نمیتوان در بیان تشکیلات اداری و یا واحد کشاورزی و غیره بکار گرفت!ر
اما، ایشان وقتیکه بعداز آنهمه قلمفرسایی به جان کلام خود میرسند پیشنهاد جالبی را ارائه میدهند که از لحاظ تازگی و نو بودن مربوط به هفت دهه قبل یعنی به زمان پایه گذاری تشکیلات ایالتی و یا ولایتی حزب توده در ترکمنصحرا بازمیگردد! ایشان معتقدند که: "منطقه ترکمنصحرا طی دوران اخیر علاوه بر برخورداری از ویژگیهای ملی، بدنبال ایجاد تغییرات جدی و جابجائی گسترده در ساخت و بافت قومی- ملی آن و حضور فعال اقلیتهای دیگر ملیتهای ایران همچون سیستانیهای مهاجر، ترکهای آذری، فارس و... این ایده را در بین برخی از نیروهای سیاسی ترکمن برتابانده استکه در جهت حل مشکلات و معضلات مختلف منطقه، حزبی منطقه ای میتواند بعنوان شکلی از تشکل پاسخ گوی مبارزه ای گسترده و فراگیر باشد"!!ر
اولا، آقای آهنگری روشن نکرده اند که این "برخی از نیروهای سیاسی ترکمن" که "این ایده" در آنها "برتابانده" شده است چه کسانی هستند. زیرا برای کسانیکه در بطن جنبش ملی حضور فعال دارند، این چنین "نیروهایی" وجود خارجی ندارند، مگر اینکه باز هم زائیده ذهن این دوست ما باشند!ر
ثانیا، ایشان و همفکران وی باید متوجه این واقعیت بدیهی و پیش افتاده باشند که "سیستانیهای مهاجر"، از یکسو نه یک "اقلیت ملی"، بلکه بخشی از ملت فارس و یا ملت حاکم میباشند. از سوی دیگر، انتساب کلمه "زابل" و یا "زابلی" به این ایل و یا قومی از ملت فارس، خود از نام محل زیست و یا منطقه جغرافیائی تاریخی "زابلستان"، استخراج شده است که امروزه در جغرافیائی بنام سیستان و بلوچستان ادغام شده و در اصطلاح رسمی به این قوم سیستانیها گفته میشود. بنابراین، بکارگیری کلمه "زابلی" در مورد این قوم، بمعنای وجود یک اقلیت ملی نبوده بلکه تنها ناظر بر یک جغرافیای معینی استکه در آن بخشی از ملت فارس با دین و مذهب، فنوتیپ، زبان و فرهنگ مشابه و تنها با لهجه ای متفاوت و خاص خود، زندگی میکنند. با آغاز اصلاحات ارضی و هجوم زمینخواران درباری و امرای ارتش و تجار- فئودالهای مرکز به تورکمنستان جنوبی از سال 1342، در دوره نخست وزیری اسدالله علم و بنابه سیاست ضدملی وی، این قوم و خویشهای فقیر وعقب مانده از لحاظ فرهنگی نسبت به خود فارسها، برای هدفی چندمنظوره به منطقه کوچانیده شدند. با انقلاب اسلامی و بویژه بدنبال جنگ تحمیلی دوم رژیم بر ملت تورکمن، "زابلیها"، باز مورد توجه بیشتری نسبت به دوران قبل از انقلاب قرار گرفتند و علاوه بر موج دوم کوچانیدن آنها از زابلستان و یا سیستان به منطقه و اختصاص امکانات ویژه مالی و سیاسی برای آنها، ارگانهای امنیتی- پلیسی رژیم نیز به آنها سپرده و وظیفه سرکوب و حفظ امنیت رژیم در منطقه به آنها واگذار گردید. این همان سیاستی استکه در بلوچستان نیز تداوم یافته و زابلیها بعنوان پایگاه اصلی رژیم در این منطقه نه تنها تمامی پست های اصلی تشکیلات ادارای رژیم را قبضه کرده اند، بلکه وظیفه سرکوب و تأمین امنیت پیشبرد سیاستهای ضدملی رژیم در حق ملت بلوچ نیز به آنها سپرده شده و این قوم از ملت فارس در این منطقه از امتیازات ویژه ای در مقابل بی حقوقی کامل ملت بلوچ، چون رادیو و تلویزیون و انتشار نشریات بزبان و یا به لهجه خود را دارا میباشند!ر
طبیعی استکه این عملکرد و سوء استفاده رژیم اسلامی از این قوم و خویشهای خود در منطقه، بمعنای محروم کردن آنها از حقوق شهروندی خود در جمهوری فدرال تورکمنستان جنوبی در آینده نخواهد بود و زابلیها نیز همانند شاهرودیها، سمنانی ها، سنگسری ها که همگی بعنوان تیره ای از اقلیت فارس در منطقه هستند، از حقوق متساوی با تورکمنها برخوردار خواهند بود!ر
ثالثا: آقای آهنگری معتقدند که این حزب منطقه ای وی می تواند "در جهت حل مشکلات و معضلات مختلف منطقه... پاسخگوی مبارزه ای گسترده و فراگیر باشد"! سئوالی که در اینجا بوجود می آید اینستکه آیا این "مبارزه ای گسترده و فراگیر"، تنها شامل "حل مشکلات و معضلات مختلف " میگردد؟ مشکلات و معضلات در همه جای ایران به یمن برقراری سلطنت غیرموروثی فقهای شیعه به نسبتهای گوناگون تشدید شده است، اما علاوه بر آن و حتی بیشتر از آن، در مناطق ملی، ستمی بنام ستم ملی بر اقلیتهای ملی از طرف این رژیم، اعمال میشود که آنها را در آستانه هستی و نیستی ملی قرار داده است. نادیده گرفته شدن این ستم بزرگ، در سرتاسر مقاله دوست ما، آقای آهنگری نشان از تبعیت فکری آگاهانه یا ناآگاهانه وی از سیر فکری احزاب سوسیال- شوونیستی ایران، چون "سازمان اکثریت"، دارد. زیرا، زمانیکه این سازمان معتقد به وجود ستم ملی در ایران بوده و برای حل آن به کمتر از "حق تعیین سرنوشت تا مرز جدائی"، رضایت نمیداد، این دوستان تورکمن ما نیز تابع همین نظر و همین دیدگاه بوده اند. اما، با تغییر سیاست این سازمان و تعلیل دیدگاه آن در مسئله ملی، تنها به وجود "تبعیض فرهنگی" در کشور کثیرالمله ایران و انکار ستم ملی و وجود ملتهای تحت سلطه در آن، این دوستان نیز قائل به وجود ستم ملی در ایران نبوده و در بهترین حالت به وجود تنها "مشکلات و معضلات مختلف" در منطقه، همانند مناطق مرکزی و فارس نشین ایران معتقدند!ر
اما، در مورد صیغه "حزب منطقه ای" باید گفت که این مقوله میتواند مورد پذیرش کسانی قرار بگیرد که در عمل هیچگونه اعتقاد و باوری به وجود سرزمینی بنام تورکمنستان جنوبی با مالکیت تاریخی و حقوقی ملتی بنام تورکمن بر آن ندارند و علیرغم تمامی مدارک و اسناد غیرقابل انکار تاریخی مبنی بر تقسیم یک ملت و یک سرزمین در نهم دسامبر سال 1881، به امضای مؤتمن الملک نخست وزیر وقت دولت قاجار و ایوان ذینوویف کمیسر عالی آسیای میانه روسیه تزاری، اصرار لجوجانه ای همراه با شوونیستهای فارس، در تعلق ازلی و ابدی این سرزمین به ایران با مالکیت تاریخی و حقوقی حکومت مرکزی بر آن (بخوان ملت فارس) دارند! اینگونه افراد هنور نیز به عمق تفاوت فلات ایران که تاریخا به منطقه ای وسیع و مرتفع از رود سند تا رود فرات اطلاق میگردد، با کشور ایران که از وصله پینه تکه هایی از سرزمین و با تقسیم ملتها و اقوام دیگر، از طرف امپراطوری انگلیس و روسیه، برای ایجاد منطقه ای حائل بین مستعمرات آنها سرهم بندی شده و حفظ شده است، پی نبرده اند! آنها این مسئله روشنتر از روز را نیز مدنظر قرار نمیدهند که ایران منهای تورکمنستان جنوبی و شمال خراسان، از لحاظ جغرافیایی نیز به خاورمیانه تعلق دارد و سرزمین تاریخی تورکمنها، بعنوان سرزمینی متفاوت از ان در آسیای میانه قرار دارد، و اگر کشور ایران مرز شمالی خاورمیانه میباشد، تورکمنستان جنوبی نیز از منطقه تقسیم خود از "قوشغی" در مرز تقسیم افغانستان، ایران و جمهوری تورکمنستان تا دریای خزر، بعنوان نقطه اتصال ایندو منطقه جغرافیائی یعنی خاورمیانه و آسیای میانه شناخته میشود. اگر تاریخ ما را بدنبال الحاق اجباری به کشور ایران، تلاش و مبارزه برای عضویت داوطلبانه و برابر حقوق با ملت حاکم در این کشور و کسب حقوق انسانی و ملی خود تشکیل میدهد، اما تاریخ طرف مقابل در سرزمین ما را توسل به رذیلانه ترین وسائل برای نابودی و سلب هویت و فرهنگ ملی ما، تحمیل حقوق و جایگاه انسان درجه دوم و مستعمراتی، سرکوب و تحمیل جنگهای متوالی، محروم ساختن نمایندگان ملت ما نه تنها از مراکز تصمیم گیری قدرت در ایران، بلکه از امور مربوط و روزمره خود و ... تشکیل میدهد!ر
دلیل اینهمه بی توجهی اینگونه افراد به تاریخ، هویت ملی ویژه خود نسبت به ملت حاکم، سرنوشت تلخ ملت خود در مقابل سیاست شوونیستی دولتهای وقت، بی حقوقی و استعمار ملت خود در واحد جغرافیایی ایران، توهین و تحقیر و تبعیض ملی نسبت به ملت خود و حتی به مغایرت جغرافیائی آن نسبت به جغرافیای واحدی بنام ایران، بی تفاوتی نسبت به خواستهای ملی ملت خود و حتی انکار وجود ستم ملی در حق ملت خویش و فریفتگی در مقابل احزاب سوسیال- شوونیستی "ملی- سراسری" و در برابر فرهنگ و زبان سلطه گران بر ملت خود را بهمراه توجیه و چشم پوشی از اینهمه جنایات رژیم شوونیستی- مذهبی حاکم بر ایران در حق ملت خود را باید در میزان استخاله این افراد در سیاست و فرهنگ ملت حاکم جستجو کرد.ر
تجربه تاریخی از استعمار و نحوه اعمال سیاستهای شوونیستی در میان ملتهای تحت ستم، دلالت بر آن دارند که استعمارگران و شوونیستها، همیشه سیاست استحاله و بی هویت ساختن ملل تحت ستم و یا تحت سلطه خود را بدنبال فتح سرزمین آنها، از تحصیلکردگان و روشنفکران و با تطمیع و بکارگیری افراد تأثیرگذار بر آن ملت و یا با پرورش نسلی جدید از تحصیلکردگان بزبان خود، آغاز کرده اند. زیرا، با استحاله این عناصر، دیگر خود آنها هستند که ظاهرا بعنون عنصر خودی، اما در اصل بعنوان عنصری بیگانه، امر استحاله ملت خود و یا به انحراف کشانیدن هرگونه جنبش آنها علیه سلطه گران را سریعتر و مثمرتر و با هزینه کمتری به پیش میبرند. در فرهنگ تورکمنی و اصولا در میان ملتهای تورک زبان آسیای میانه، اینگونه افراد بنام "مانگقورت" نامیده میشوند که خود برگرفته از آثار چنگیز آیتماتوف نویسنده مشهور قیرقیز می باشد و در سالهای نود میلادی به این نام فیلم مشترکی توسط سینماگران تورکمن و تورکیه ساخته شد. بنابه این تعریف از فرد "مانگقورت شده" وی جوانی مبارز استکه بعداز دستگیری و "مانگقورت" شدن توسط دشمنان ملت و وطن خود، در وفاداری به انها و در دشمنی با ملت خود، حتی مادرش را بقتل میرساند!ر
البته ما امیدواریم که استخاله این افراد در سیاست و فرهنگ ملت حاکم و تلاش عملی آنها برای تأمین منافع شوونیسم فارس در میان ملت تورکمن، نه بدلیل "مانگقورت" شدن آنها، بلکه بدلیل کم اطلاعی آنها از تاریخ و فرهنگ خودی و دوری آنها از هویت ملی خود و دلبستگی احساسی و روحی آنها به تشکیلاتهای "ملی- سراسری" باشد که در اینصورت میتوان به نوزائی هویت ملی در آنها و بازگشت به صف مبارزان ملی ملت خود، امیدوار بود!ر
اما، در حال حاضر مقوله "حزب منطقه ای" این دوستان نیز همانگونه که در فوق بدان اشاره رفت، چیزی نیست بجز نفی مالکیت حقوقی و ملی ملت خود بر سرزمین آباء و اجدادی آن و نفی حق حاکمیت ملت تورکمن بر سرنوشت خویش با مستمسک قراردادن "حضور فعال اقلیتهای دیگر ملیتهای ایران" در آن و ایجاد حزبی که منطقه تحت عمل آنرا نه چهارچوب ارضی سرزمین تورکمن جهت اعمال حاکیمت ملی این ملت بر آن، بلکه تقسیمات استانی رژیم مرکزی و یا صلاحدید و اتوریته کمیته مرکزی، احزاب "ملی- سراسری" تعیین خواهد نمود و ما شاهد ایجاد حزبی خواهیم بود بدون هرگونه روح ملی و بصورت کاریکاتوری از یک حزب واقعی!ر
اما، این افراد قبل از طرح ایجاد یک "حزب منطقه ای" حداقل این مسائل را برای خود حل بکنند که چرا "حضور فعال اقلیتهای دیگر ملیتهای ایران" در تورکمنستان جنوبی مانع تشکیل یک حزب ملی در منطقه است؟ آیا حزب ملی در مناطقی تشکیل میگردد که در آن هیچ بنی بشری از "اقلیتهای دیگر ملیتها" وجود ندارند؟ آیا در این دوره و زمانه، سرزمینی خالی از مهاجرینی از دیگر ملیتها، در جهان وجود دارد و اگر جواب منفی است، پس اینهمه احزاب ملی در جهان بی معنا و غیرواقعی و غیرضرور هستند؟ آیا تعریف نوین ملت که "اتحادی داوطلبانه و برابر حقوق و آگاهانه با اراده زیست جمعی از انسانها در سرزمین معین است"، مغایرتی با منافع این "اقلیتهای دیگر ملیتها" در تورکمنستان جنوبی و با وجود یک حزب ملی که معتقد به همین تعریف مدرن از ملت است، دارد؟ اگر منافع ملی این "اقلیتها" در تورکمنستان جنوبی با عضویت برابر حقوق نمایندگان سیاسی آنها در یک حزب ملی و یا با تشکیل فراکسیونی در درون آن، تأمین نمیگردد، آیا آنها نمی توانند بعنوان یک شهروند آزاد و برابر حقوق با تورکمنها، احزاب سیاسی خود را طبق قوانین حکومت فدرال تورکمنیستان در آینده بوجود بیاورند؟
مسلما جواب این سئوالات تماما مثبت است، اما درد این دوستان نه مسئله "اقلیتهای دیگر ملیتها" در منطقه، بلکه مخالفت محترمانه و در پوشش طرفداری از منافع آنها با تشکیل یک حزب ملی در تورکمنیستان جنوبی است. مخالفتی که از همان فردای بنیانگذاری آن بصورت کاملا عریانتر و آشکارتر از طرف احزاب به اصطلاح "ملی- سراسری" و بصورتی کاملا خشونت بارتر از طرف رژیم اسلامی بعمل خواهد آمد!ر
ادامه دارد
تورانلی- از هواداران کانون فرهنگی- سیاسی
ر21 فوریه 2009