söndag, november 23, 2008

درآستانه آزمونی تاریخی!ر

توضیح و پوزش!ر

قسمت سوم مقاله "در آستانه آزمونی تاریخی" که مربوط به بنیانهای نظری مقوله حزب و بعنوان مهمترین بخش کل این مبحث میباشد، متأسفانه بعلت بروز نقص تکنیکی در دستگاه چاپگر کانون، ناخوانا و با جملات و کلمات پس و پیش انتشار یافته است. ما با پوزش از خوانندگان گرامی، جهت رفع این نقیصه، این بخش از مقاله مجددا با تصحیات وارده در آن به چاپ میرسانیم.ر

حزب و چگونگی یک حزب ملی:ر

تاریخ احزاب هر چند به دوران رم قدیم مربوط میگردد، اما تکامل آن بعنوان یک ارگان سیاسی بصورت امروزی به سده های هیجدهم و نوزدهم و در ارتباط ارگانیک با تلاش متفکران اروپائی برای تدوین و اندیشه فلسفه دولت – ملتهای مدرن برمیگردد.
ر
در یونان باستان، نظام اجتماعی و سیاسی یک چیز پنداشته شده و فیلسوفان آندوره، چون ارسطو انسان را تنها موجودی سیاسی تعریف کرده و هنوز در اندیشه یونانی فرقی مابین "جامعه مدنی" و" جامعه سیاسی" وجود نداشت و در آندوره فلاسفه یونان بزرگترین مقام انسان را زیستن در شهر، در زیر نظارت نظم اجتماعی – سیاسی شهری دانسته و انسانهایی را که در خارج از این نظم شهری زندگی میکردند، "یا خدا یا حیوان" میدانستند!ر
افلاطون حتی ساکنان شهرها را نیز لایق حکومت کردن ندانسته و معتقد بود که "... تا زمانیکه یا فیلسوفان حقیقی، قدرت سیاسی نیابند یا سیاستمداران بر اثر معجزه ای فیلسوف حقیقی نشوند، بشریت از رنج رهایی نخواهد یافت"
[1]
طبق تفکر حاکم در آن دوره طرح ریزی " بهترین نظام سیاسی – اجتماعی" تنها برعهده فیلسوفان بوده و در رم باستان شهروندی روم و حق مشارکت در نظام سیاسی و "دمکراسی" آن همچنان عالیترین مرتبه کمال انسانی شمرده شده که حتی خدایان رومی نیز باید خدمتگزاران آرمان سروری روم می بودند!ر
در مقابل این اندیشه انسانگرایانه یونان و روم باستان، تفکر و اندیشه هستی مدارانه شرق قرار داشت (تداوم آن تا به امروز) که وجود ذات انسان در جهان را حاصل حضور وی در جهان و در پیشگاه خدایان یا خدا دانسته و برخلاف تفکر یونانی – رومی هدف زندگی انسانی را نه " دیدار" این عالم میداند، " دیدار" عالم دیگری دانسته و سرنوشتی خارج از " معشیت الهی" برای آن قائل نمیگردد! طبیعتا چنین دیدگاهی که تمام نظامات اجتماعی را نزولات آسمانی و خارج از اراده انسان تلقی میکند نمیتواند جایی برای تفکر انسانی برای یافتن "بهترین نظام اجتماعی- سیاسی" برای زیستن بهتر قائل بشود و تمامی مقولات مربوط به آن منجمله "احزاب" مقولاتی بیگانه و نامربوط به حیات اجتماعی "شرق" و یا "اورینت" بوده اند!ر
بنابراین، " احزاب" در یونان و روم باستان، همان گروههای فکری بودند که با تبعیت از تفکر فیلسوفی که مدعی ارائه " بهترین نظام "اجتماعی و سیاسی" بوده است، جهت شرکت و تأثیرگذاری بر نظام سیاسی و "تأمین سروری روم" فعالیت میکردند. بدون آنکه برای برگان و ساکنان خارج از polis و یا "دولتشهرها"، ""افتخار" عضویت در گروههای فکری خود و یا در "احزاب" خود را قائل بشوند!ر
در دوره هزار و هشتصد ساله فاصله مرگ ارسطو (322 ق م) و تولد ماکیاول (1469 م)، چهار تحول فکری بزرگ در غرب روی میدهد که زمینه ساز روشنگری در اروپا و باعث تحولات سیاسی بزرگ در قرت هیجدهم میلادی در این قاره میگردد که بدون درک و هضم این تحولات فکری، روشنفکر شرقی نمیتواند برای فهم مدرنیت در اروپا، یعنی رشد اندیشه عقلی ناب و دست یازیدن آن به علم بعنوان تنها راه ممکن شناخت به دستگاهی از اندیشه مجهز شود که انسان مدرن آنرا پدید آورده است!ر

این چهار تحول فکری:ر

اول: پیدایش مکتبهای فلسفی شکاکی(پیروان پیرون یا پورهون 257-365 ق م) و اپیکوری (270-341 ق م) و رواقیان(265-340 ق م) است. هر سه این مکاتب فلسفی مباحث اخلاقی را از ستیزه های فلسفی برتر دانسته و خوشبختی انسان را والاتر از حقیقت پنداشته و علیه آن بخش از فلسفه های اشراقی افلاطون و ارسطو بودند. در آن دوره دیگر عصر polis یا شهرخدایی، یعنی جوامع سیاسی محدود و درونگرا با کشورگشائی های فیلیپ و اسکندر بپایان رسیده و عصر امپراطوری و جهانشهری (کوسموپولیتان) فرا رسیده و افقهای پهناوری بر روی یونانیان گشوده بود. در این میان رواقیان به پیروی از این تحول، از یکسو تمامی آدمیزادگان را اعضای جامعه یگانه جهانی و از سوی دیگر آنها را همسان و برابر دانسته و سعادت انسان را در سازگاری آن با طبیعت و این سازگاری را خردمندانه میدانستند. بدینسان آنها آیئن "قانون طبیعی و حقوق طبیعی"
[2] ، یا بزبان امروزی حقوق بین الملل را پایه ریزی کردند.ر
دوم: تکوین نظریات سیاسی و حقوقی وابسته به امپراطوری روم،ر
سوم: رواج مسیحیت،ر

چهارم: آغاز دوره نوزائی و یا رنسانی!ر

در این میان، مسیحیت که یک خدای یهودی تبار است، با ظهور خود اروپا را تا اواخر قرن پانزده به سیطره مطلق خود در آورده هرگونه اندیشه فیلسوفانه انسانگرایانه و هرگونه انتقاد از نظم سیاسی- اجتماعی در آندوره را بشدت کیفر میدهد. با آغاز انجماد فکری و جاری شدن روح هستی باوری در اروپا، روح قوی اخلاقی و سیاسی فلاسفه یونان و روم نیز مبدل به روح دینی و آن جهانی میگردد و تمامی دستاورد و اندیشه بشری تا آنموقعه، منجمله "احزاب" که نماد تلاش و عملی ساختن ایده هایی برای سعادت زمینی و دولت آرمانی فلاسفه بوده است، نابود میگردد!ر
با آغاز رنسانس و چیرگی دوباره آرمانهای اخلاقی و سیاسی و بینش انسانگرایانه بر بینش هستی گرایانه که نتیجه در خود فرو بردن مسیحیت از طرف یونانیت است، دوباره مسئله دولت ایده آل و نظام آرمانی اجتماعی به یکی از بعدهای اساسی تفکر اروپائی مبدل میگردد و جهت تحقق آن، گروهها و احزاب سیاسی و فلسفی در شکل و محتوائی کاملا نوین یوجود میآیند. پایه های ذهنی چنین جامعه ای را که بعدها به موضوع و تم اصلی مبارزه احزاب تبدیل میشود، اگر "تامس مور" بعنوان یک مسیحی سرسخت (1535-1478) و در مقام صدراعظم انگلستان با کتاب "اتوپیا" براساس فلسفه افلاطون بصورت آرمانشهری که یک دولت توتالیتر بر تمامی جنبه های زندگی اجتماعی مسلط بوده و حتی کلیسا نیز در آن بخدمت دولت درمیآید، پایه گذاری میکند، اما، جهان بینی سیاسی جدید آنرا "ماکیاول"(1515) با کتاب "شهریار" خود که جامعه ای فارغ از اخلاق مسیحی و از نظارت کلیسا آزاد است و بر اساس جدائی دین از دولت بنا میکند! کتابی که در سال 1559 در ایتالیا در شمار "کتب ضاله" در آمده و پاپ بانتوانی خواندن آنرا برای تمامی پیروان خود ممنوع ساخت! ماکیاول در اروپا اولین پایه گذار ملیت و ملیت گرایی بود که مردم اروپا، بویژه مردم ایتالیا را به وحدت و ترجیح مصالح ملی بر ملاحظات اخلاقی و مذهبی تشویق کرده بود و در این راه هر وسیله ای را برای رسیدن به آن قابل توجیه میدانست!ر
بدینسان یود که مرحله نوفلسفه سیاسی در غرب که با تکیه اصلی آن بر اصل حاکمیت ملی است، مرحله کهنه آنرا که اثبات برتری شهرخدایی یا پولیس برای یونانیان و برای اروپائیان در قرون وسطی، مملکت جهانی یا امپراطوری مسیحی بوده است را پشت سر میگذارد. و اگر این مرحله نو با ماکیاول آغاز میگردد، تدوین و تنظیم روشن و مشخص آن را متفکر فرانسوی "ژان بودون"(1596-1530) در کتابی بعنوان "شش کتاب درباره جمهوری" به سرانجام خود میرساند!ر
از آن پس روشنگریهای عمیق و همه جانبه به یکی از محورهای اصلی حرکت شگرفی مبدل میشود که تمدن و فرهنگ سیاسی اروپائی با نیرو و شتابی فزاینده آنرا دنبال میکند. اندیشه هایی که با تبلور در احزاب گوناگون در پی تأمین سعادت زمینی و دولت آرمانی است و با اسطوره عقلی، "قرارداد اجتماعی" را پدید می آورد که بنیاد نظری دولتهای مدرن بوده و از راه این بسط این اندیشه تلاطم های عظیم سیاسی در اروپا روی میدهد که اوج آن انقلاب فرانسه است؛ و سرانجام این روشنگری و اندیشه گری در قالب ایدئولوژی های سیاسی از قرن نوزدهم میلادی شکل نهایی خود را می یابد و در کنار روشنگری فلسفی، علمی، اجتماعی و تاریخی و فرهنگی، بعنوان خاستگاه اصلی دمکراسی و مروج فرهنگ آزادیخواهی، گروههای سیاسی در شکل احزاب سیاسی روشنفکری بوجود میآیند و به تبلیغ جهان بینی خاص گروهی و طبقاتی خود که موضوع کار روشنفکر و متمایز کننده آنها با روشنگر است، میپردازند.ر
بنابراین، تکامل احزاب بصورت تشکیلاتهای امروزی به پایان سده هیجدهم و آغاز سده دهه نوزدهم میلادی باز میگردد که تحت تأثیر احزاب سیاسی در انگلیس چون، Toris و Whigs که سیاست معینی را برای وادار ساختن سلطنت به عقب نشینی در مقابل پارلمان، از طریق لگالیسم ( قانونگرائی) تعقیب میکردند، آغاز میگردد. در آندوره احزاب لیبرال بعنوان حاملین اندیشه سیاسی جدید در غرب که برمبنای طرح متافیزیک دولت( یعنی اصل عقلی و ازلی آن) در قالب "قرارداد اجتماعی"، غایت نظام سیاسی مورد نظر خود را با تدوین " قانون اساسی" از طرف پارلمان فرمولبندی میکنند. بر مبنای این مبارزه و این طرح جدید از طرف "احزاب" استکه نظام اجتماعی و سیاسی بورژوائی بقول "آدام اسمیت"، در شکل " جمهوریت بازرگانی جهانی" پیشروی خود را در سراسر جهان آغاز میکند و تعدد احزاب یا پلورالیسم، اساس دولتهای نوین در اروپا را تشکیل میدهند!ر
تحولات حزبی و تکامل ساختار درونی آنها، بعداز جنگهای استقلال طلبانه آمریکا، شتاب خاصی بخود گرفته و با انقلاب فرانسه آرمانهای انسان- مدارانه و انسان باورانه به مضمون اصلی برنامه های احزاب تبدیل میگردند. بدینسان، همراه با تلاطمهای درونی جامعه و رشد جهان بینی فلسفی و علمی مدرن، احزاب در اروپا نظامهای سیاسی را در اروپا زیرو رو کرده، دولتهای مدرن لیبرالی را بوجود میآورند.ر
نیمه دوم قرن نوزده را میتوان سرآغاز وابستگی حیات دولت و جامعه به احزاب و بر عهده گرفتن نقش اصلی در تحول جامعه از طرف آنها که همگی کمال رستگاری را در همین جهان مادی ، برخلاف اندیشه های رایج در شرق که آنرا در سیر عالم درون و در ورای این جهان جستجو میکنند، دانست. در پایان قرن نوزدهم با تدورین نهائی ایدئولوژیهای گوناگون، احزابی شکل میگیرند که یکی با محدود کردن دولت به سود فرد و فردیت (لیبرالیسم) و دیگری بصورت نفی مطلق دولت در شکل افراطی آن (آنارشیسم) و یکی دیگر با مطلق کردن دولت در قالب احزاب فاشیستی و نازیسم و دیگری با نفی نظری دولت در ایدئولوژی خود و با مطلق سازی آن درعمل همانند بلشویسم و با ادعای تغییر سیستم اجتماعی- اقتصادی و تغییر جهان بمیدان میآیند که محور مبارزه همگی آنها دولت و حل مسئله قدرت بنفع خاستگاه اجتماعی و تفکر ایدئولوژیکی خود است!ر
بالاخره در پایان ایندوره استکه تعریف مدرن حزب بعنوان، "اجتماعی از انسانها حول نقطه نظرات مشترک اجتماعی، اقتصادی، جهان بینی برای تأثیرگذاری بر زندگی دولتی و سیاسی و در نهایت برای کسب قدرت سیاسی"ر
[3] شکل میگیرد!ر
بر اساس این تعریف هدف یک حزب و یا احزاب خویشاوند (احزاب ائتلافی) در جوامع غربی، کسب قدرت یا تأثیرگذاری برآن اعلام شده و احزاب یا ائتلافی که حداکثر آراء و یا حداکثر کرسیهای پارلمان را کسب میکنند، بعنوان پوزیسیون بر قدرت دولتی دست یافته و احزابی که در اقلیت قرار میگیرند، اپوزیسیون حاکمیت را تشکیل میدهند، که جابجائی قدرت درمیان پوزیسیون و اپوزیسیون در پارلمان و حاکمیت خود پیش در آمد تدوین قوانین مدرن و اصلاح و رفرم دائمی در جامعه، بویژه در قوانین اساسی جوامع اروپائی را فراهم آورده است. در دمکراسی غرب، احزاب نماینده گروههای معینی از مردم محسوب میگردند و رابطه آنها با دولت در قانون اساسی آنها، بویژه در کشورهای فدرال کنونی تعریف شده است که در نقطه مقابل این پلورالیسم، سیستم تک حزبی متکی بر دین و یا یک ایدئولوژی و یا به یک فرد قرار دارد که شاید بهترین توصیف از این سیستم را در رابطه با آلمان نازی، گوبلز بعمل آورده است، آنجا که میگوید: " حزب ناسیونال – سوسیال، یعنی پیشوا است و پیشوا یعنی آلمان است"!ر
اصولا احزاب از همان آغاز پیدایش در اروپا براساس ایدئولوژیها و جهان بینی های خود میزان نفوذ فرهنگ و سنن ملی خود در اصول بینشی احزاب و حتی براساس خصائل روحی و روانی و خاستگاه صنفی و طبقاتی رهبران آن و براساس میزان احاطه آنها بر معرفت علمی و سیاسی دوران روشنگری در غرب، بر سه اساس احزاب دمکراتیک، توتالیتر و اشرافی (آریستوکراتیک) تقسیم شده اند. این امر نه تنها در خط و مشی سیاسی و بینش حاکم بر این احزاب بازتاب می یابد بلکه تمامی ساختار تشکیلاتی و روابط درونی احزاب را نیز متأثز میسازد.ر
بجاست که این بخش از مقاله را با گفتاری از " آنتونیو گرامشی"، در مورد اهمیت ساختار درونی یک حزب در شکل گیری و انعکاس خصایل اصلی آن بپایان ببریم:ر
" کارکرد احزاب را در مسیر تأمین هژمونی یا رهبری سیاسی، میتوان بر اساس تحولات حیات داخلی خود احزاب ارزیابی کرد. اگر دولت تجلی گاه قدرت قهریه و کیفری روابط قانونی حاکم بر یک جامعه است، پس احزاب نیز- که در واقع تبلور تن دادن گروهی از نخبگان جامعه به چنین قوانینی اند و تشکیلات خود را نوعی جامعه اشتراکی میدانند که توده های مردم باید نسبت به مناقب و فواید آن آموزش ببینند – باید در زندگی داخلی خود نشان دهند که پایبند همان اصول اخلاقی ای هستند که یک دولت آنها را ضرورت قانونی می نامد. در احزاب ضرورت به آزادی تبدیل شده و از بطن چنین تحولی، پدیده انضباط داخلی حزب می زاید که از ارزش سیاسی بی حدی (مخصوصاً برای امر رهبری سیاسی) برخوردار است؛ بعلاوه، میزان این انضباط خود یکی از ضوابط و معیارهای سودمند برای تعیین بالقوه رشد این احزاب بشمار میرود. از این دیدگاه، احزاب را میتوان آموزشگاهی برای زندگی دولت دانست. عناصر تشکیل دهنده حیات احزاب به شرح زیراند: سرشت ( مقاومت در برابر فشار فرهنگ های منسوخ)؛ شرف ر(اراده بی پروا در حفظ و اشاعه فرهنگ و سبک زندگی نوین)؛ حیثیت ( آگاهی به اهداف والای مورد نظر)
[4]ر.ایده حزب و حزب مداری در شرایطی به ایران رسید که در آن استبداد سلطنتی قرون وسطائی که مشروعیت خود را از روحانیت دینی شیعه کسب میکرد و آن نیز همراه با سلطنت جامعه را کاملاً به انجماد فکری و بر اندیشگی کشانیده بود و هرگونه تفکر خارج از منافع این استبداد و هر اندیشه مغایر با هستی گرایانه این مذهب و دین قرنها مشمول شدیدترین کیفرها شده بود. در این کشور هنوز رابطه شاه – دولت از رابطه دولت– ملت فرسنگها فاصله داشته است.ر
این کشور، بعنوان ته مانده یکی از امپراطوریهای آسیایی، در آن دوره ناتوان از دفع سلطه دو امپراطوری اروپایی روس و انگلیس تنها بنابه مصلحت آنها برای داشتن منطقه ای حایل یا میانگیر میان مستعمرات آسیایی خود پابر جا مانده بود. دولت در این جامعه درمقام سرپرست و قیم آن با تمام نیرو از شکل گیری جامعه ای مدنی جلوگیری کرده و شکل بندی دولت و ملت را عقیم گذاشته و از ایجاد رابطه ای ارگانیگ بین دولت و جامعه که از ضرورت ملت مدرن با ایجاد احساس دو سویه بین آنها است، بازمانده و همه چیز را تابعی از خود و خواست خود کرده بود!ر
هنگامی که ایده های مدرن از جمله ایده حزب و حزب مداری با کندی بسیار و بدون هیچگونه پشتوانه روشنگری قبلی و طولانی همانند غرب به این سرزمین وارفته و پوسیده رسیدند، از همان ابتدا بعنوان عناصری بیگانه و وارداتی و بی ریشه در تاریخ و فرهنگ جامعه روبرو شدند و به همین دلیل نیز اگر در زمینه هایی اثرات سطحی و گذرا از خود بر جای گذاشتند، اما نتوانستند به یک پروژه فراگیر مبدل گردند. زیرا، از یکسو با "معنویت شرقی" و "گذشته های پرافتخار" این شرق مواجه شده بودند که سلطنت و دین قرنها بر این دوپایه حاکمیت خود را در آن گسترده و هرگونه روشنگری را به بند کشانیده بودند و این بار باز در مقابل مدرنیسم قد علم کرده و این ایده ها، ناتوانتر و کوچکتر از آن بودند که به مبارزه با ایندو قدرت برخیزند!ر
جامعه تورکمن در آندوره، بدلیل اینکه جزو "ممالک محروسه ایران" نبوده است، بدور از این جدال مدرنیت و سلطنت و دین در ایران، اما بعنوان همسایه بلاواسطه آن، متأثر از این تحولات و مبارزه بوده که ما در جای خود به آن خواهیم پرداخت.ر
مدرنیت در غرب اگر ریشه در یونانیت و در تلاش عظیم فلاسفه در روشنگری جوامع خود داشته است، تکامل آن به جنبشی عقلانی و فراگیر به دوره تکوین افکار اندیشه های هگل و به نقد ساختار دولت پروس باز میگردد. بدون آنکه هیچگونه رابطه ای با عملکرد قشر نوپای روشنفکران طبقه متوسط یعنی بورژوازی داشته باشد که نضج و تکوین آنها خود نتیجه زوال دوران زمینداری یا فئودالی یوده است. اما، در جامعه ای چون ایران که هیچگاه روشنگری را بخود ندیده و با آن بیگانه بوده اند، جنبش روشنفکری بی ریشه و بی زمینه تاریخی بوجود آمده و روشنفکران در این جامعه، بدون کمترین تجربه از دمکراسی به صحنه عمل سیاسی جهیدند و با پرکردن خلاء تاریخی روشنگری، راه را بر جنبش روشنگری بستند و مانع تکوین طبیعی آن شدند. زیرا روشنگر بر روی آن مفاهیمی کار میکند که روشنی بخش راه دمکراسی و ترویج فرهنگ آزادی خواهی و تنویر افکار عمومی و ایجاد شک و شبهه بر تمامی مفاهیم و ارزشهای سنتی و دینی و پژوهش و بازنگری مداوم این اندیشه و فرهنگ به ارث رسیده از گذشته است. به همین دلیل نیز روشنگر وظیفه ای فراساختاری و یا اولترا استراکتوری داشته و به دمکراسی همانند یک ساختار برخورد کرده و نه بعنوان یک جهان بینی و یا ایدئولوژی همانند یک روشنفکر. درحالیکه در غالب بندیهای ایدئولوژیک در اصل نوعی صورت دنیوی دین را جانشین صورت اخروی آن کرده و هرگونه تغییر دمکراتیک جامعه را تا حد تغییر مورد نظر خود پیش برده و بعداز آن خود به مانع اصلی تغییرات و تکامل بعدی جامعه مبدل میگردند!ر
بنا براین زمینه و بهمین دلائل، احزاب در ایران بعنوان پدیده ای جدید و مربوط به مدرنیسم دیر رسیده به اینکشور، نتوانستند تجربه خوبی در اذعان عمومی از خود بر جای بگذارد و به یک عنصر بومی و به وجدان آگاه جامعه مبدل گردد. از جمله این تجربه ها که با تغییر سیاست انگلستان در قبال ایران آغاز و باعث انگیزش و حمایت آنها از جنبش مشروطه (1911-1906) بوسیله روشنفکران از فرنگ برگشته و بهمراه "منورالفکران" داخلی گردید. این روشنفکران با پایه گذاری جمعیت ها و احزاب گوناگون، با ایدئولوژیهای لیبرالی، دمکرات و چپ و غیره ظاهرا هدف برقراری حاکمیت قانون بجای استبداد و پایه گذاری نظام دمکراسی، بعنوان اساس نظام نوین حکومتی و فراهم آوردن زمینه های پیشرفت بسوی جامعه مدرن اروپایی را داشته اند که با شکست مواجه گردید. زیرا، حکومت قانون و دمکراسی خود برخاسته از سنت ها و زیرساختهای فکری و عملی ژرفتری استکه ذهن ساده گرایانه "احزاب ایرانی" را راهی به آن نبوده است. دمکراسی خود خاستگاهی تاریخی دارد و تنها منبع تغذیه آن روشنگری بوده و پدیده ای مربوط به دوران پس از روشنگری، بعنوان مادر دمکراسی میباشد! اما، همراه شدن این "احزاب" با تغییر سیاست و خواستهای امپراطوریهای آندوره در ایران، تنها باعث مختل شدن توازن حاکمیت و به محدودیت قدرت شاه و دربار انجامید ولی در مقابل قدرت روحانیون فرقه شیعه جعفری را که از اواسط قرن نوزدهم با حمایت و امکانات انگلیسها در امور سیاسی کشور فعال شده و رهبری اعتراضات توده ای را بدشت گرفته بودند، افزایش و تثبیت کرده و در پایان ایندوره این تنها روحانیون بظاهر مشروطه طلب، تجار بازار و دولت انگلستان بودند که بعنوان قهرمانان مشروطه معرفی گردیدند!ر
از سوی دیگر، در جامعه ماقبل روشنگری ایران که خود به آوردگاه منافع استعماری امپراطوریهای آندوره و به مرکز کشمکش قدرتهای درگیر در جنگ جهانی اول، بویژه انگلستان و روسیه تزاری مبدل شده بود، این "احزاب ایرانی" بودند که بعنوان پدیده ای بی ریشه در فر هنگ وتاریخ جامعه خود بدنبال منافع آنها کشیده شده و هر یک به منادیان سلطه یکی از طرفین جنگ جهانی اول تبدیل میگردند و راه چاره نجات جامعه خود را در نزدیکی به یکی از این امپراطوریها می جویند. بدینسان گروهی از روشنفکران و احزاب که دیگر نمایندگان آنها در مجلس شورا حضور دارند، به طرفداری شدید از متفقین ( انگلستان و روسیه) و یا به هواداری از منافع متحدین ( آلمان و امپراطوری عثمانی) کشیده شده و خود سیاست بی طرفی اعلان شده حکومت مرکزی ضعیفی را که توانائی بسط حاکمیت خود در درون جامعه را نیز ندارد، نقض و خواهان وارد شدن آن به عرصه جنگ جهانی به طرفداری از جبهه مورد نظر خود میگردند. با این سیاست، آنها کل حاکمیت لرزان قاجار و جامعه عقب مانده ایران را دچار بحرانی عظیم میسازند و هیچ کابینه ای در آن شرایط، نمیتواند بیش از چند ماه و حتی چند روز، بر سر قدرت بماند!ر
روشنفکران و یا "منورالفکرانی" که موجد احزاب اولیه در ایران بودند، خود نیز با ریشه های بینشی که حامل آن بوده و با تاریخ روشنگری ماقبل ایده های مدرن در جوامع اروپایی بیگانه بوده و با درکی سطحی و اثرپذیری فوری از ایدئولوژیهای سیاسی مدرن که آنرا در ذهن و اندیشه خود پذیرفته اند، میخواستند با شتاب در جامعه ماقبل روشنگری ایران به مورد عمل بگذارند. اما آنها که می اندیشدند که ایده های نوینی را برای جامعه عقب مانده خود به ارمغان آورده اند تا به یاری آن بر تاریکی ها و تاریک اندیشی های مردم خود پرتوی بیافکنند و آنها را از " جهل" برهانند، از همان ابتدا با "وجدان شرقی" که دینی است و با بینشی سخت سنتی جامعه رو در رو قرار میگیرند. این رویاروئی به مقابله با سلطنتی که داعیه سرپرستی و قیمومیت جامعه با ادعای "حق الاهی" سلطنت بنابه اراده "خواست الهی" با وساطت روحانیت فرقه شیعه جعفری را دارد، انجامید!ر
در چنین جامعه ای طبیعی بود که بالاخره بسیاری از " احزاب" و " منورالفکران"، تنها راه نجات آنرا در دستیابی به یک ساختار نوین دولت- ملت، بجویند. بویژه آنکه این امر، از یکسو با دیدگاه مشترک اکثریت "احزاب" و "منورالفکران" جامعه فارس درباره "گذشته پرافتخار" ایران که گویا بخش عمده آن در آنسوی تاریخ دوران ماقبل از اسلام قرار داشته و در دوران اسلام نیز این عنصر "ناب ایرانی" باز سرشار از "علم و فرهنگ و هنر ایرانی" مایه سرافرازی این قوم بوده و تمامی عناصر ناخوشایند در این "گذشته پرافتخار" که باید به آینده ای پرافتخار برای این قوم ختم میگردید، متعلق به ترک و عرب و کلا "انیرانی" بوده است، مطابقت کامل داشت.ر
از سوی دیگر، پروژه طرح اراده گرایانه دولت- ملت در آن شرایط مورد نیاز مبرم قدرت فائقه در آسیا، امپراطوری انگلیس بود تا بدنبال انقلاب بلشویکها در روسیه، منطقه حائل بین این دو قدرت نوظهور ایدئولوؤیک را که تمامی مستعمرات روسیه تزاری را مجددا به زیر سلطه خود در آورده بود، با مستعمرات خود، با پدید آوردن یک حاکمیت متمرکز استبدادی با ایدئولوژی قوم گرایانه شبه فاشیستی بجای حکومت ملوک الطوایفی قاجار در ایران حفظ نماید. حاکمیتی که با ساختار قرون وسطایی و استبدادی خود مورد تنفر "منور الفکران" و "احزاب" و گروههای سیاسی تحت نفوذ امپراطوری انگلیس بوده و آنرا بزرگترین مانع در راه "پیشرفت" جامعه برمبنای همان "گذشته پرافتخار ایران"، می انگاشتند! مضاف بر آن بقاء و تداوم این سلسله، طبق قرارداد "گلستان"، از طرف متحد سابق امپراطوری انگلستان، یعنی روسیه تزاری تضمین شده بود و اینک مورد عنایت رقیب جدید آن یعنی حاکمیت بلشویکها نیز قرار داشت.ر
بنابراین، حاکمیت قاجار بعنوان نماینده و سمبل حاکمیت قوم تورک بر ایران، دیگر باید جای خود را به قومی میسپرد که "منور الفکران" و "احزاب" منتسب به آنها، خود را صاحبان اصلی آن "گذشته پرافتخار" خیالی و مدعی ایرانی ساختن "اسلام" در قرون وسطی را داشته و سران این قوم چه سیاسی و غیر معمم و چه دینی و معمم آن، از مدتها قبل روابط مودت آمیز و خاضعانه ای با تمایل قوی به پذیرش سلطه انحصاری امپراطوری انگلیس بر این کشور، برقرار کرده بودند و تغییر رژیم و سیاست استعماری کهن نیز از اوایل دهه 1920 در دستور کار این امپراطوری قرار گرفته بود!ر
بدین ترتیب، قرعه فال بالاخره بنابه اراده امپراطوری انگلیس، بنام قومی خورد که ناسیونالیستهای بدون ناسیون آن، بنام این قوم و با نادیده گرفتن کثرت قومی و ملی در این بازمانده امپراطوری سابق و بهمراه آنچه غصب کردنی در خارج از حیطه قدرت و مالکیت آن قرار داشت (نمونه تورکمنصحرا یا تورکمنستان جنوبی) و با قربانی ساختن حقوق طبیعی و ملی این اقوام در پای یک وحدت مکانیکی و یکپارچگی اجباری و در بیگانگی کامل با تعریف مدرن ملت، باید کشوری را بنا می نهادند که بر بنیاد یک نژاد، یک زبان، یک فرهنگ، یک دین و مذهب، بدون هیچگونه در آمیختگی با دیگر ملتها و با نفی مطلق وجود آنها در این واحد جغرافیایی و با جعل تاریخی آشکار برای این قوم ر"ملیت" را بوجود آورده و بنام آن "دولتی ملی" برای نخبگان و سران این قوم پدید میآوردند!ر

طبیعی بود که در شرایطی که تسلط استعماری و امپریالیستی بر "احزاب" و "منورالفکران" این قوم حکم میراند و آنها هم فروپاشی و هم ایجاد نظام حکومتی جدید را توأما تحت تسلط بیگانه بر کشور پیش میبردند، بر فراز این ملت آفرینی مصنوعی نه دولتی ملی، بلکه دولتی از طریق کودتا و با سزارین انگلستان از بطن جامعه ای بدون فرهنگ و اقتصاد ماقبل سرمایه داری و با وارداتی بودن ایده ها و عناصر سیاسی مدرن و بی ریشه در تاریخ و فرهنگ جامعه و با پایه ایدئولوژیکی نژادپرستانه که از نازیسم و فاشیسم آلمانی و ایتالیائی که از طریق نمایندگان خود در این کشور تغذیه میگردید، بنشیند!ر
هر چند اولین قربانیان پروژه ساخت " دولت – ملت" از یک قوم در ایران، دیگر ملتها و اقوام تشکیل دهنده این واحد جغرافیائی بودند و بدلیل ناآمادگی سیاسی، فرهنگی و اقتصادی یک امپراطوری در هم شکسته آسیائی بدلیل تنگ نظری و دیدگاههای قوم پرستانه ناسیونالیستهای بدون ناسیون این قوم، پذیرش طبیعی صورت اروپائی دولت – ملت مدرن از همان ابتدا عقیم مانده و هیچگاه فرایند دولت – ملت در این جامعه صورت واقعی بخود نگرفت. احساس دو سویه ملت و دولت نیز هیچگاه در این کشور شکل نگرفته و این دو مفهوم کماکان ضد یکدیگر باقی ماندند. درحالیکه کارکرد هماهنگ دولت و جامعه از ضروریات یک دولت- ملت مدرن است! با گسست این رابطه نیز، این "احزاب" و" منورالفکران" این قوم غالب بودند که در وهله اول، بدون آنکه تأثیری بر این روندی که خود آغازگر و از مجریان آگاه و یا نا آگاه این مهندسی سیاسی طراحی شده از طرف یک نیروی بیگانه و مسلط بر این جامعه ، داشته باشند خود بعنوان حاملین اندیشه هایی متضاد با استبداد سنتی آسیایی و دیدگاه هستی گرایانه و خرافاتی روحانیت مسلط بر روح و روان جامعه عقب مانده مذهبی ابران، مورد کین و نفرت کم نظیری از طرف دیکتاتوری که خود در تراشیدن هیکل آن بر فراز جامعه شریک بوده اند و بانیان جهل و سیاهی یعنی روحانیت فرقه شیعه جعفری قرار گرفتند و متحمل بزرگترین تلفات فیزیکی و روحی در تاریخ این کشور گردیدند!ر
در چنین جامعه ای که تنها یک قوم خود را "ملت" اعلام میکند و بجای سیاستمداران آموزش دیده در صفوف احزاب واقعی و آگاه بر روشنگری ماقبل روشنفکری، نظامیان برمسند قدرت می نشینند و"دولت ملی" آن با ادعای نمایندگی یک "گذشته پر افتخار" دروغین و فرارویاندن آن به یک "آینده پر افتخار" دیگر، عاجز از حل مسئله "پیشرفت" که با بنیانهای اجتماعی و فرهنگی و جهان بینی تاریخی آن ناسازگار است، و با سرکوب و نفی وجودی دیگر اقوام و ملل در سرزمینی با تنوع قومی و ملی از همان ابتدا به یک دولت توتالیتر و غیر عادی فرا روئیده و همه چیز را در خود فرو برده و دولت را بجای جامعه می نشاند و منفعت و مصالح حکومت به تنها معیار ارزشگذاری مبدل میگردد.ر
طبیعی استکه در چنین جامعه ایکه دولت خود صاحب ایدئولوژی میگردد و احزاب و گروههای سیاسی را برای تحکیم و توجیه پایه های عقیدتی خود با بهره گیری از وسیع ترین امکانات دولتی بوجود میآورد، اکثر "منورالفکران" و احزاب مربوط به آن از یکسو برای در آمان ماندن از پیگردها و سرکوبیها و برای بهره برداری جمعی و فردی از امکانات دولتی و از سوی دیگر چون خود آغشته به پایه های ایدئولوژی ناسیونالیسم افراطی دولت حاکم هستند، به همکاری و همیاری با دولت حاکم کشده میشوند. در ایران نیز درست از همین منظر، بسیاری از احزاب و "منور الفکران" جامعه که در فروپاشی حکومت قاجار نیز نقشی داشتند به پروژه "مدرن سازی" رضاشاهی برپایه "فـّر دیرینه شاهنشاهی" و به مشارکت در مهندسی سیاسی انگلستان در تبدیل یک قوم به ملت و یک حاکمیت وابسته به آن "دولتی ملی" کشیده شده و بده بستانهای سیاسی آنها با حاکمیت جدید جهت تصاحب مقام و پستی و یا متمطع شدن از قبل تغییر سیاستهای خود از مخالفت سرسخت به مخلص سرسپرده، پدیده حزب و حزب مداری در ایران را همانند دیگر پدیده های مربوط به مدرنیسم وارداتی به این کشور را لوث ساخت. تا جایئکه در فرهنگ عامیانه و در اذعان عمومی مقوله حزب به "پارتی"، " پارتی زدن"، " پارتی بازی" و " پارتی داشتن" داشتن، مبدل گردید!ر
در ایران، هیچگاه بر خلاف دنیای مدرن، رابطه احزاب با دولت، و بالعکس حقوق و وظایف احزاب در برابر قانون، نه تنها در هیچ جایی تعریف نشده، بلکه هرگونه فعالیت سیاسی و اجتماعی بعنوان "جرم سیاسی" تلقی شده و فعالین حزبی یا سیاسی بنام تبهکاران و مجرمین، تحت تعقیب و شکنجه و نابودی قرار میگیرند. این رابطه، از طرف خود احزاب و گروههای سیاسی نیز مورد مداقعه و تعریف قرار نگرفته است. زیرا، از نظر آنها نیز بین ایندو رابطه ای بغیر از براندازی یا تغییر، به شکل مسالمت آمیز و یا قهر آمیز وجود ندارد و تنها رابطه بین آنها نبرد مداوم و لابنقطع " که بر که" است! در اینکشور به احزاب نه بعنوان نماینده سیاسی بخشی از مردم، بلکه از یکسو به آنها بعنوان "دشمنان حکومت و ملت" و " مخل آسایش و امنیت عمومی" نگریسته میشود و از سوی دیگر، حکومتهای ایدئولوژیک در ایران، خود دارای احزابی دست پرورده و خودساخته هستند که نگهبان پایه های ایدئولوژیک حکومتی آنها و واعظان وضع ازلی و ابدی حاکمان توتالیتر هستند!ر
اگر در دنیای مدرن که خاستگاه اصلی احزاب امروزی هستند کلمه اپوزیسیون به احزابی اطلاق میگردد که در انتخابات با کسب آرای کمتری نسبت به احزاب حائز اکثریت آراء یا پوزیسیون در اقلیت قرار گرفته و نسبت به میزان آرای خود صاحب کرسیهایی درارگانهای انتخابی هستند، در ایران کلمه اپوزیسیون به تمامی احزاب غیر دولتی و منتـقـد دولت و به هر مخالف سیاستهای حاکم اطلاق میگردد که سزاوار حتی قتل عام و کشتار هستند!ر
احزاب و روشنفکرانی که امروزه بخشهایی یا به زعم خود کل ملت فارس را نمایندگی میکنند، با باور به همان ملت سازی از یک قوم و دولت سازی بر اساس بنیانهای ایدئولوژیکی شوونیسم و ناسیونالیسم افراطی و با تصوری از پدید آمدن یکپارچگی ملی، فرهنگی و زبانی از درون ترکیب پرتنوع اتنیکی، ملی و زبانی در سرزمینهای بازمانده از امپراطوری در هم شکسته "ایران باستان"، بدون توجه و یا عدم درم درک فرآیند ناتمام "دولت – ملت" در این کشور، با خودبرتربینی ناسیونالیستی، خود را همانند یک دولت متمرکز مرکزی و منتسب به تنها قوم یا ملت، "احزاب مرکزی" و یا "سرتاسری" قلمداد کرده و هرگونه اندیشه و عمل ملی از طرف روشنفکران ملتهای تحت ستم را همانند دولتهای مرکزی خود که آنرا تجزیه طلبی تلقی میکنند، عامل تفرقه با گرایشات جدائی طلبانه در "جنبش سرتاسری" دانسته و آنرا محکوم میکنند! تا جائیکه با همین درک احزاب متعلق به ملت فارس حاضرند در یک چرخش تاریخی برای حفظ قیمومیت یک ملت بر دیگر ملتهای تشکیل دهنده ایران، در کنار حکومت مرکزی شوونیستی، شمشیر از نیام برکشند!ر
احزاب و سازمانهای سیاسی در ایران، بویژه احزاب و سازمانهای منتسب به ملت حاکم، ملهم از فرهنگ استبدادی و پدر سالارانه جامعه و بار آمدن رهبری آنها در یک فضای خشونت بار و غرق در خرافه مذهبی و دینی، همیشه در حیات درونی تشکیلاتهای خود نیز به استبداد و رابطه مرید و مرادی، تحت عناوین "سانترالیسم – دمکراتیک" و ر"تبعیت اقلیت از اکثریت"، " ممنوعیت فراکسیون در درون حزب" و... تمایل داشته اند.ر
از سوی دیگر، اگر در احزاب مدرن اروپایی، اساسنامه حزب معرف خصایل اصلی یک حزب در پایبندی به اصول اخلاقی و انعکاس دیدگاه آن در نحوه حکومت آنها در صورت بدست گیری قدرت در آینده بر جامعه است، در احزاب ایرانی، اساسنامه یک حزب و یا سازمان سیاسی تنها در حد مسئله ای مربوط به حیات درونی آن و برای دیکته کردن سیاستهای رهبری بر بدنه تلقی میگردد!ر
بازتاب این خصایل در سیاست گذاری و در کردار احزاب و سازمانهای سیاسی ملت فارس و آغشتگی آنها به دیدگاه هستی گرایانه که کاملاً دینی است و دوری و ضدیت آنها با دیدگاه انسانگرایانه هم در درون و هم در برون خود، چه در احزاب چپ و چه راستگرای دینی، فرهنگ خاص ومشترکی را در میان آنها بوجود آورده که جامعه شناسان فرانسوی نیز حتی برای تفکیک آنها از یکدیگر زحمت چندانی بخود نداده و آنها را در کاتاگوری " چپ شیعه" و ر"راست شیعه" جای میدهند!
[5]ر
بنابر این تفاصیل، مبارزان و روشنفکران یک اقلیت ملی در ایران جهت ایجاد یک حزب مدرن و ملی نمی توانند تجارب، مضامین برنامه ای و ساختار تشکیلاتی و نگرشی غالب بر مقوله حزب و حزب مداری در میان احزاب و سازمانهای سیاسی موجود در ایران را مورد استفاده قرار بدهند. جهت نیل به این هدف باید مستقیما و بلاواسطه تجارب و ساختار تشکیلاتی و پروسه تکاملی احزاب مدرن اروپائی و تعریف آنها از حزب و حزب مداری و رابطه آنها با دولت و تجربیات جنبش های ملی موفق در جهان و مهمتر از همه سنتها و ارزشهای مبارزاتی و فرهنگ ملی و آداب و رسوم و تاریخ ملت خود را مورد کنکاش و بررسی موشکافانه قرار بدهند. بویژه آنکه در شرایط امروزه پسامدرنیسم در حکم خود آگاهی مدرنیته و انتقاد از بحران مدرنیته، خود به موضوع اصلی بحث و پژوهش اندیشه پردازان فلسفی و فکری در غرب مبدل شده است، حزب و حزب مداری در ایران همانند تمامی ایده ها و مقولات مربوط به ماقبل مدرنیته، همانند دوره ای تاریخی که در آن جامعه هنوز بر دولت استیلا نیافته و در مناسبات اجتماعی حکومت قانون پدیدار نشده و فردگرایی و ایده های لیبرالی و اومانیسم هنوز راه خود را نگشوده بود، یعنی در سرآغاز مدرنیتت درجا زده است!ر

کانون فرهنگی- سیاسی خلق تورکمن
[1] نامه هفتم ص 12
[2] شار ل ورنر، حکمت یونان، ص 215
[3] Das Modern Lexikon. V.14, p.171
[4] آ.گرامیشی. دولت و جامعه مدنی. ترجمه عباس میلانی. ص 100
[5] ژئوپلتیک شیعه. فرانسوا توال. ترجمه کتایون
اولین سایت خبری ترکمنی یک
ر
رادیوی دولتی راه اندازی شد

برای اولین بار، یک سایت خبری نوشتاری ترکمنی از سوی سازمان رادیو و تلویزیونی یک کشور راه اندازی شد.ر
وب سایت بخش ترکمنی سازمان دولتی رادیو و تلویزیون ترکیه از 20 نوامبر کار خود را آغاز کرد.ر
این وب سایت در بخش های مختلف اخبار ترکمنهای ترکمنستان، افغانستان و ایران ، اخبار ترکیه، منطقه، جهان را با رسم الخط لاتین (الفبای ترکمنی) ارائه می کند.ر
ضمن آنکه شما هرروزه می توانید صدای بخش ترکمنی را از طریق وب سایت بشنوید و با برنامه های مختلف آن آشنا شوید.ر
گفتنی ست پیش از این تنها رادیوی یک کشور خارجی اقدام به راه اندازی یک صفحه اینترنتی برای گوش دادن به برنامه های ترکمنی آن رادیو طراحی کرده بود. اقدام دولت ترکیه در طراحی یک سایت مستقل برای مخاطبان ترکمن زبان ترکمنستان، ایران(ترکمن صحرا)، افغانستان، ازبکستان و چین و پوشش اخبار در قالب نوشتاری و صوتی اقدامی بی نظیر در نوع خود به شمار می رود.ر
برای آنکه این رادیو نگاهی بیشتر به اخبار، وقایع فرهنگی و هنری ترکمنها، به خصوص ترکمنهای ایران داشته باشد می توانید به
آدرس turkmen@trt.net.tr ایمیل بفرستید و نقطه نظرات خود را درباره برنامه های ترکمنی بیان کنید و با مسئولان این رادیو در ارتباط باشید.ر
نامه های شما از سوی برنامه ریزان این سایت بررسی شده و جواب داده خواهد شد.ر
هم اکنون می توانید ضمن مطالعه اخبار به زبان ترکمنی در این وب سایت، به مصاحبه با پروفسور بردی ساری از ترکمنستان، عبدالمجید توران شاعر معروف ترکمن افغانستانی، اخبار و نیز برنامه های هرروزه رادیو زبان ترکمنی سازمان رادیو و تلویزیون ترکیه گوش دهید.ر

www.trtturkmen.com

این خبررا یکی از دوستان ما به ایمیل کانون ارسال کرده که درج میگردد.ر

fredag, november 14, 2008


İlerki Türkmenistanýň

medeni serdarý
v
Dr. Ahmat Garadaglýný ýatlap

Dr.Ahmed Garadagly
(1901-- 22.11.1977)

Ahmed Garadagly, 1901-nji ýylda häzirki Türkrnenistaryñ çäkleriniñ içinde ýerleşýän Esenguh obasynda orta ýagdaý bir maşgalada dünýä inýär. Dädesiniñ ady Älke we ejesiniñ ady Bag­tygül, ol bu är-aýalyñ ikinji ogly. Ahmet 5-6 ýaşlaryndaka, Älke ha­jy Eýrana geçip Kümüşdepede ýerleşýär. Ahmed özünden uly agasy Arazgylyç bilen bile, hem mekdebde okaýar hem-de iş­läp maşgalasyna ýardam edýär.
Älke hajy dindar adam bolany üçin ogullaryny molla berýär, olaryñ ikisi-de din sapaklanry alyp arap dilini-de öwrenýär­ler. Ahmed 24 ýaşyndaka daýysy Söýünjalynyñ gyzy Annabagta öýlenýär. Olaryñ 1926-nji ýylda bir ogly bolýar. Onuñ adyna Hajymuhammet dakýarlar.
Ahmed 1927-nji ýylyñ Maý aýynda Kümüşdepeden Türkiýä okuwa ýola düşýär (Nazdurdy Ýomut bilen bile). Ol ilki Trabzonyñ mugallymçylyk mektebine ýollansa-da, öz haýyşy boýunça şol ýyl Konýadaky mugalllmçylyk mektebine geçýär. 1932-nji ýylda bu mektebi gutarandan soñra ol Ankararnyñ Gazy lisesine iberilýär (Abdyrahman Ýomut bilen bile). 1935-nji ýylda bu lisäni gutaran Ahmed, şol ýyl İstanbul universitesiniñ tip fakultetine girýär we 1941-nji ýylda onı gutanp Almanyñ Tübingen şäheriniñ keselhanasynda hirurg-jerrah bolup işläp başlaýar.
1946-nci ýylda Türkiýä we 1947-nji ýylda-da Eýrana gaýdyp gelen Ahmed şol ýyl Şiraz şäherine işe ýollanýar. Soñra ol 1949-nji ýylda Kazerun we 1950-nji ýylyñ ortalarynda Nişabur, 1953-nji ýylda Kümmetgowuz, 1974-nji ýylyñ ortalarynda-­da Gilan welaýatynyñ merkezi bolan Reşt şäherlerinde işleýär. Reşt şäherinde işläp ýörka gör­me-görşe Kümmede gelen wagty Dr. Ahmed Garadaglyny tutan iran polisi ony 4 aýlap Gürgen şäherinde tussaglykda saklaýar, soñra-da Ýezd we Maşat şäherlerine sürgünçilige iberýar. Ol 1976-nji ýylda pensiýa çykarylýar. Dr Ahmad Garadagly 1977-nji ýylyñ 22-nji noýabrynda, 76 ýaşyndaka, Gürgen şäherinde aradan çykýar we ol Kümmetgowuzda jaýlanýar. Onuň ýatan ýeri ýagty bolsun.

A.Garadaglynyň Eýran häkimiýetleriniñ gahar-gaza­byna duçar bolrnagy ýöne ýerden däldi. Ozaly bilen Tähran häkimiýetleri ýurtda azçylykda ýaşaýan halklaryñ şol sandan türkmenleriñ döwrebap okuwlarda okap-ýetişrneklerini islemeýärdi, ikin­jiden-de Dr.Ahmad Garadagly Türkiýe we Almanýada okap-işläp ýören wagtlarynda-da, Eýrana gaýdyp baranda-da, milli-jemgiýetçilik işler bilen meşgul bolupdyr. Ol Türkiýäniñ Magarif ministerlyginiñ, asly gelip çıkışlary türki halklardan bolan daşary ýurtly okuwçylara berýän burslaryndan/stependiýalaryndan peýdalanyp, 1964-nji ýylda 15 sany Türkmen gyzy Türkmensähradan, Türkiýäniñ İstanbul şäherine okuwa ýollaýar. (Bu, Türkiýa okuwa gadan 2-nji uly kerweri bolupdy). Onuñ bu milli işi Tährarnyñ gaharyny getiripdi.
Türkmen gyzlarynyñ hemmesi, İstanbul şäheriniñ dürli mekteplerinde okadylar. Birnäçesi bolamasa, aglabasy öz okuwlaryny tamamlap ýa Eýrana gaýdyp, ol ýerde, ýa-da Türkiýe we Ýewropanyñ dürli döwletlerinde işläp-hyzmat edip ýörler. Dr. Ahmed Garadaglynyñ başladan bu haýyrly işi soñraky ýyllarda-da dowam etdi.

Türkiýä okuwa baran ilkinji gyýzlar topary. Ystanbul 1964


Merhum Dr. Ahmed Garadaglynyñ bu haýyrly işinden, açan ýolundan peýdalanyp Türkiýede we Ýewroparuñ dürli döwletlerinde okap ýetişen we işläp ýören türkmen aýdiñlary oña "Türkmenleriniñ Medeni Serdary" diýen ady berip, ony hemişe gowlukda ýatlap, minnetdarlygyny bildirýärler.
Merhum Garadaglynyñ bu haýyrly işine, Türkiýäniñ şol wagtlarda Tährandaky ilçisi bolup işlän we soñra, Vatikanda, Ermeni terroristleri tarapyndan urlyp öldürilen merhum Taha Jarmiñ, ondan soñraky başilçi, edermen adam Nejdet Kentiñ, şeýle-de ilçyhananyñ müsteşar-sekretarlary i1hami Müreniñ, ibrahim Dijleliniñ, Attaşelerden Ali Haýdar Diriöziñ, Mehmet Turhan Deniziñ, ibrahim Göktürkiñ we beýlekileriñ görkezen ýardamlarnyñ uly bolanldygyny agzap, hemmesine minnetdarlyk bildirmek gelýärler.

Bu baradaky maglumaty Dr. M.Kylyçyň «Dünyä Türkmenleri» kitabyndan aldyk.


تأثیرات جنگ جهانی اول
ر
در جنبش رهایی بخش ملت تورکمن

یازدهم نوامبر 1918 جنگ جهانی اول بپایان رسید. جنگی که با خود میلیونها کشته برجای گذاشت. پس از تسلیم شدن دولت آلمان، جنگ رسما به پایان رسید و بدنبال آن امپراطوری آلمان- مجارستان- پروس، امپراطوری عثمانی و نیز امپراطوری روسیه تزاری از هم پاشیده شدند. درنتیجه فعالیتهای جاسوس انگلستان توماس ادوارد لورنس- لورنس عربستان، که در بین اعراب به روباه صحرا مشهور است، سرزمینهای متعددی از خاک امپراطوری عثمانی تجزیه شده، دولتهای جدیدی در خاورمیانه پایه ریزی گشت. که صد البته هدف اساسی انگلستان چیزی بجز دستیابی به چاههای نفت این مناطق نبود.ر
درست در روز پایانی جنگ- یازدهم نوامبر 1918 کشور لهستان از امپراطوری آلمان- مجارستان- پروس جدا گشته، خود را بعنوان دولت مستقل اعلام کرد. در سرزمین موسوم به زندان تزارها نیز جنبش های رهایی بخش شدت یافت و هر یک از نواحی تحت اشغال تزارها منجمله در تورکیستان، قیامهای مردمی شدت یافت. شوونیست های روس برای خوار شمردن و سرکوب این نوع جنبشها دستاویزی همچون "قیام باسماچیان" را مطرح می کند (باسماچی= راهزن). در سرزمین تورکمنها نبرد بین نیروهای "سرخ" و "سفید" نیز شدت میگیرد. فیلمساز مشهور تورکمن آلتی قارلیف با تکیه به رمان "آیغیتلی أدیم" نویسنده مشهور تورکمن بردی کربابا این وقایع را بخوبی به تصویر کشید.ر
بدنبال قرارداد استعماری 1907، ایران، بین روسیه تزاری و انگلستان تقسیم شد. در نتیجه، قسمت شمالی ایران، منجمله سرزمین تورکمنها به اشغال روسها در آمد. شورش عمومی در ایران برای به ثمر رساندن انقلاب مشروطه مانع بزرگی در جهت برسمیت شناختن قرارداد 1907 معروف به وثوق الدوله از سوی تهران بود، ولی پس از کودتای محمدعلی شاه- لیاخوف و به توپ بسته شدن مجلس در سال 1912 ایران قرارداد استعماری فوق را برسمیت شناخت.ر
پس از فروپاشی امپراطوری تزاری، نیروهای روسی مجبور به ترک ایران شدند ولی بریتانیا از این فرصت استفاده کرده به یکه تازی خویش در این سرزمین ادامه داد. نیروهای انگلیسی نه تنها در جنوب ایران، بلکه در دو سوی دریای خزر فعالیتهای نظامی خویش را گسترش دادند. نظامیان انگلیسی به فرماندهی ژنرال دنسترویل به سوی باکو و نیروهای تحت فرماندهی ژنرال آلفرد ماللسون از سمت مشهد و از طرق دوشاق وارد خاک تورکمنستان گردیدند، تا بقول معروف علیه نیروهای بلشویکی بجنگند. این عملیات نظامی ضربات مهلکی به جنبش آزادیبخش تورکمنها وارد گردید، رهبران ملی جنبش ملت ما جنید خان ها و عزیز خان ها مجبور به اتخاذ تاکتیهای متفاوت و مانورهای مختلف درمقابل نیروهای تهاجمی "سرخ" و "سفید" شدند. این امر سبب ازهم گسیختگی جنبش ملی مان گردید، که خود بحث جداگانه ای می طلبد.ر
منبع: مخابرات استراباد. مقصودلو
از سال 1914 روسیه تزاری در سرزمین تحت اشغال خویش در جلگه گرگان و گنبدقابوس شروع به کاشت پنبه نمود و چون با مقاومت وسیع تورکمنها روبرو گردید، مجبور شد تا از روسیه نیروی کار وارد سازد. تورکمنهای ساکن گرگان و اترک با این نیروهای تازه وارد که به غصب زمینهای تورکمنها می پرداختند، وارد نبردی بی امان گشتند. از سوی دیگر تورکمنهای ساکن بالقان- حاشیه دریای خزر، تجن و ماری که به فرمان تزار مبنی بر دادن نیروی کار به جبهه جنگ جهانی اول جواب منفی داده بودند، توسط سربازان تزار وحشیانه سرکوب شدند. این امر سبب مهاجرت وسیع تورکمنهای بالقان به اترک- گرگان گشت. ولی در اینجا نیز ژنرال های روس اعزامی از تورکیستان بسرپرستی مادریتوف از سرکوبی وحشیانه تورکمنها دست برنداشتند. در میان غاصبین اراضی کشاورزی تورکمنها شخصی ارمنی بنام کوچیلان شهره عام بود، وی با حمایت کنسول روس در استراباد، زمینهای مابین بأشیوسقه و سیجوال و نیز اومچالی را بیرحمانه به تصرف خویش در آورد ، بالاخره این ارمنی دچار خشم و غضب تورکمنها شده به سزای اعمال خویش رسید. اینگونه مقاومتهای مردمی سبب قشونکشی روسیه
در سال 1916 گشت. سرزمین تورکمن غارت و عده ای بیشماری بهلاکت رسید.ر
دستان نیروهای اشغالگر تزاری در استرآباد برای انجام هر نوع جنایتی باز بود. آنها یکبار محل تجمع نیروهای "آق اویلی" تورکمن را در حومه گنبدقابوس به توپ بسته پانزده نفر را بهلاکت می رسانند. در آن ایام تورکمنها برای دفاع ایل- اولوس خود نیروی ویژه ای مرکب از جنگجویان تورکمن ار طوایف مختلف را تشکیل میدادند و اصطلاحا به آن "آق اؤیلی" میگفتند.ر
سالدات های روسی و فرماندهان آن حتی جسارت دستگیری رهبر جنبش تورکمنها عثمان آخون وفرزندش را نیز بخود میدهند. چرا که حکومت مرکزی ایران که طبق قرارداد تورکمنچای، ورود کشتی های جنگی اش به دریای خزر ممنوع شده بود، از روسها کمک می طلبد و آنها هر از گاهی مناطق تورکمن نشین حاشیه خزر، کومیش دپه و خواجه نفس را به توپ می بستند.ر
منبع: کتاب سبز. نشر تاریخ ایران. تهران 1363، ص 96

منبع: مخابرات استراباد. مقصودلو
فرماندار نظامی تورکیستان و آمر هجوم به جلگه گرگان، ژنرال کروپاتکین
در سند زیر که در اداره تورکیستان وزارت خارجه روسیه- پطروگراد- نگهداری میشود، وارد شدن خسارت شدید به تورکمنها توسط مقامات روس اعتراف میگردد.ر

در ایام جنگ جهانی اول، تورکمنها با استفاده از ضعف نیروی سرکوبگر تزاری به مبارزات استقلال طلبانه خویش شدت و سرعت بیشتری دادند. در سال 1916 دیپلومات روس گ. ف. چورکین که در میان تورکمنهای گرگان به عملیاتی مشغول بوده، در گزارش خویش به پطروگراد چنین می نویسد:ر

این روزها تورکمنها در امور داخلی خویش بطور کامل مستقل بوده، به حکومت مرکزی مالیات نمی پردازند"ر"
(همت آتایف: جنبش رهایی بخش تورکمنها)
رهبران قیام همچون حاجی بابا، باباقلیچ، مرگن آرچین در راستای تشکیل حکومت ملی به مبارزات خویش سرعت عمل بخشیده، در نشستهای خویش مسئله اتحاد تمامی تورکمنها را خواستار می شوند. در این باره بعدها یعنی در سال 1331 روزنامه اطلاعات در مقاله تهمت آمیزی به تهدید تورکمنها پرداخته نوشت: ما از مسئله تشکیل حکومت ملی تورکمنی آگاهیم، حتی اسامی رهبرانی را که به شورایعالی این حکومت ملی انتخاب شده بود نیز برای تهران مشخص بود".
ر
بدنبال هجوم وحشیانه روسها و قتل و غارت آنها سران تورکمن نمایندگانی جهت تظلم و اعاده غرامت به پایتختهای ایران و روسیه می فرستند. بگواه اسناد تاریخی آنها نه تنها غرامتی به تورکمنها نپرداختند، بلکه طلبکار شده، خسارت متحمل شده به سربازان روس را بگردن تورکمنها انداختند. تهران نیز با سکوت مرگبار خویش از اینکه رعایای خویش- بهنگام جمع آوری مالیات، ایران، تورکمنها را جزء رعایای خویش محسوب میکرد، توسط نیروهای خارجی سرکوب شده ابراز شادمانی میکند.
ر
منبع: مخابرات استراباد. مقصودلو

سرهنگ خان یموت/ یمودسکی

با پایان عملیات سرکوبی وحشیانه توسط ژنرال مادریتوف روسی، گرسنگی و قحطی شدیدی بر سرزمین تورکمن حاکم میگردد. سرهنگ خان یموت- از نبیره گان قیات خان مشهور، به نمایندگی از تورکمنها طی نامه به حکومت آشغابات چنین می نویسد:ر
" اینک در میان تورکمنها گرسنگی وحشتناکی مشاهده میشود، تجارت با تورکمنها غدغن اعلان گشته، اگر این محدودیت از بین نرود، عده ای زیادی تلف خواهند شد. نماینده دولت روسیه در گرگان باید این محدودیت را رفع نماید."ر
(به نقل از کتاب جنبش 1916 در سرزمین تورکمن. به روسی/ چاپ آشغابات. 1931)

درباره قتل عام تورکمنها توسط نظامیان روسی، شاعر کلاسیک تورکمن دولت مأمت بال قیزیل خود در آن ایام می زیسته چنین ناله میکند:ر

" گون گؤرونمز کافرلارینگ دردیندن، غان بولوپ، سیل آقدی آتینگ غارنیندان
یارالی بولوپ سکیز یریندن، چکری منزیلینه آقدی، ییگیتلر.ر

دؤت یوز سگسن سکیز طایپا تایلاری، ایچینده مامغـولی اولی بایلاری
کافر بیلن ترس سؤه شن جایلاری، بولاشیپ، آلا غانان باتدی، ییگیتلر.ر

ییگیتلریمیز قورت صیفاتلی، شیر دی، دیلینده ثناسی، یادیندا پیر دی
پیریم دییپ، سؤه شه گیردی، شهیدلر یولون توتدی، ییگیتلر.ر

دؤلت مأمت آیدابیلمن جای به جای، بارچانی ساقلاسین یارادان حودای
جفا چکدی دوردی، قیزیل داوی بای، گؤروغلی یولون توتدی، ییگیتلر."ر

(دولت مأمت بالقیزیل. دیوانی. آشغابات. 1932)

***********

با پایان یافتن جنگ جهانی اول، جنبش آزادیبخش ملل ساکن ایران از آنجمله تورکمنها سرعت بیشتری بخود میگیرد. در نتیجه تصویب قوانین ایالتی و ولایتی، تورکمنها - برای دوره دوم مجلس شورایملی- آدینه جان آخوند یارالی بعنوان نماینده خویش به تهران میفرستند.ر
درنتیجه تشکیل دولت بلشویکی شوروی و حمایت ضمنی رهبران این دولت از جنبشهای آزادیبخش از آنجمله جنبش میرزا کوچک خان در گیلان، پسیان در خراسان و عثمان آخون در سرزمین تورکمن، رهبران بلشویک خواهان ارتباط با سران قیام میشود. حتی نماینده دولت بلشویکی در آشغابات پیشنهاد ارتباط با سران جنبش جمهوریخواهان تورکمنستان جنوبی را به مسکو می دهد ولی این پیشنهاد با بی اعتنائی سران بلشویک روبرو میشود چرا که نه شوونیستهای فارس و نه شوونیستهای روس هیچگاه خواهان اتحاد سرزمین تورکمن نبودند و نخواهند بود.ر
منبع: مخابرات استراباد. مقصودلو
بنابراین یکی از نتایج پایان جنگ جهانی اول را میتوان نضج و موج گرفتن انقلابات آزادیبخش ملت تورکمن دانست. جالب اینجاست که این نوع جنبش ها که با نام جمهوریخواهی در آن مقطع در سراسر ایران مشهور بوده، نظیر جنبش جمهوری گیلان، توسط برخی از سیاسی کاران! تورکمن که اطلاع کافی از اسناد و مدارک تاریخی ندارند، مورد انکار قرار گرفته، جنبش سالهای 1924 تورکمنها را صرفا جنبشی برای گریز از پرداختن مالیات به حکومت تهران ارزیابی میکنند که کمال بی انصافی است. در خاتمه این مقاله سندی را ارائه میدهیم که توسط یکنفر غیرتورکمن- یعنی مخبر سفارت انگلستان در استراباد- گرگان نوشته شده است. توخود بخوان حدیث فراوان زین مجمل.ر
منبع: مخابرات استراباد. مقصودلو
توضیح: این مقاله بخشی کوتاه شده از جلد چهارم تاریخ تورکمن بزبان تورکمنی می باشد که به زبان فارسی ترجمه گردید. چاپ و نشر این کتاب مراحل پایانی خود را میگذراند.ر

آقمیرات گورگنلی
کاندیدای علوم تاریخ
نوامبر 2008-11-14
goliarne@yahoo.com

tisdag, november 11, 2008

ما هم می توانیم
ر
(... آرپـا چؤره ک بـاهـانـا
)

بحثی درباره تشکیل نخستین حزب ملی ملت تورکمن

پس از انتشار سلسله بحث هایی درباره ضرورت تشکیل نخستین حزب ملی و ارتقاء «کانون فرهنگی- سیاسی» به حزب ملی امید میرفت که فعالین سیاسی تورکمن بیشتر در این بحث شرکت کنند، که متأسفانه پس از گذشت بیش از یکماه از انتشار لزوم ارتقاء سازمان ملی مان به حزب بیش از چند نفر در این باره اظهار نظر نکرده اند- آنهم جز آیه یأس خواندن نبود- که خود مایه تأسف و نشان از پاسسیو شدن هرچه بیشتر جامعه تورکمن در اروپا و دور شدن از صحنه مبارزاتی است. هیچیک از سایت های متعلق به تورکمنها- که گردانندگان آن تا دیروز زیر علم مبارزاتی ملت تورکمن سینه چاک میکردند حتی مقالات کربوط به ضرورت تشکیل حزب را بطور کامل منعکس نکردند، حتی در وب لاگ "کانون فرهنگی و سیاسی خلق تورکمن" نیز در این باره اظهار نظری نگردید- صرفا مقالات «کانون» درباره حزب لینک داده شد. که این امر نشانه سرخوردگی و یأس شدید در میان فعالین دیروز و وازدگان امروز است که خود بحث جداگانه ای می طلبد.
ر

سخن به درازا نمی کشیم و به چند نکته اساسی درباره ضرورت تشکیل نخستین حزب ملی می پردازیم.
ر

از اینکه تمامی جنبش های آزادیبخش مل ملتمان در یکصد ساله اخیر بعلت فقدان و نبود تشکل ملی و مستقل به شکست کشیده شده، آیا بحثی هست؟ اگر جنبش جمهوریخواهی سالهای 1924 برهبری عثمان آخون توسط حزبی منسجم هدایت میشد شاید مسیر مبارزات کنونی ملت ما در جهت متکاملتری قرار میگرفت
از اینکه روشنفکران ملت ما در سالهای اوج دیکتاتوری محمدرضاشاهی بجای اینکه به تدوین مرامنامه و اساسنامه حزب ملی تورکمن بپردازند در صف حزب توده، خواهان رسیدن به حقوق پایمال شده تورکمنها گردیدند، و ما اینک آنرا نقیصه جبران ناپذیری در مبارزات ملی مان ارزیابی می کنیم، سخنی هست؟ اگر در دوران پس از سقوط رضاشاه و باز شدن فضای نسبتا باز سیاسی، غایب بهلکه ها نخستین حزب ملی ملت مانرا پایه گذاری میکردند، ممکن بود جنبش سال 57 دچار اشتباه مرگباری چون افتادن به دام فدایئان را تجربه نمی کرد و حالا ما مجبور نبودیم، از نو این بحث را آغاز کنیم.
ر
از اینکه صد رحمت به توماج ها و یارانش اقلا در 1357 تشکلی بنام ملت تورکمن را تحت عنوان «کانون فرهنگی- سیاسی خلق تورکمن» پایه گذاری کردند، حرفی هست؟
از اینکه رژیم فاشیستی- مذهبی ج. اسلامی با شدت هرچه تمامتر بنیادهای ملی و مذهبی، در یک کلام هستی تورکمنها را تحت شدیدترین ضربات قرار میدهد نیز حرفی هست؟
از اینکه برای مبارزه با این اژدهای خطرناک و نجات ملتمان مبارزه کرد و این مبارزه در داخل و خارج به اشکال گوناگون پیش برده شود مناقشه ای هست؟ چرا که امکاناتی که در خارج برای مبارزان وجود دارد، در داخل نیست.
ر
از اینکه صف مبارزین تورکمن پراکنده است و این خود معلول نبود رهبری مقدر و تشکلی منسجم چون حزب ملی میباشد، شکی است؟
.......

و حال سئوال اینجاست، چگونه است، آنهایی که تا دیروز برای رسیدن به مناصب سازمانی پادویی فدایئان را میکردند و در جلسات سازمانی مثل بچه دبستانی با مداد و دفتر سر وقت حضور می یافتند، همینکه از طرف خود تورکمنها برای این مهم دعوت میشود هزار بار صغری کبری می چینند... شرایط داخل را نمیدانیم، برای ایجاد حزب باید اله کرد، بئله کرد... می گویند. در تورکمنی ضرب المثلی است که می گوید: «ساغ ساغینیانچا، دألی ایکی گزک اوغلون اؤیأر».ر
آیا ملت تورکمن همانند سایر ملل ساکن ایران که از چندین دهه به این طرف دارای حزبی هستند، این شایستگی و توان و ظرفیت را ندارد که صاحب حزبی مستقل بنام خود باشد.ر
دوره کنونی مبارزات آزادیبخش ملل، مبارزه در تشکلی منسجم بنام حزب صورت میگیرد. در کشورهای دمکراتیک این احزاب هستند که با مبارزه مسالمت آمیز از طریق شرکت در انتخابات پارلمانی و تشکیل دولتهای ائتلافی، ایجاد فراکسیون و اپوزیسیون و درنهایت ایجاد دولتی بر اساس رأی مأخوذه از طرفداران خویش، دولت مورد نظر خویش را پایه گذذاری میکنند. آیا در اینگونه کشورها شق دیگری از مبارزه، مثلا کودتا، تأیئد رهبری... دیده می شود؟
اینک دوران جمع کردن سیاهی لشکر پیرامون یک تشکل گذشته است. دوره کنونی مبارزه به انسانهایی که از جان و دل به آزادی ملت خویش دل بستند و در راه آن با تئوری نوین مبارزاتی مسلح میگردند نیاز مند است، نه بقول معروف عاشقان رویائی و خیالباف.ر
دوستانی که اندیشه تأسیس حزب مستقـل، ملی و دمکراتیک ملت تورکمن را مطرح کردند، در نهایت به آماج خویش خواهند رسید، در این ذره ای تردید وجود ندارد. چرا که، آنهایی که دیروز اعلان استقلال کانون را به ایجاد دکانی نو تشبیه میکردند، اینک بخوبی واقفند که استقلال یک تشکل ملی چقدر واجب و ضروری است. و آنهایی که در راستای تشکیل نخستین حزب ملی به عناوینی سنگ اندازی کرده و یا با صغری کبری چیدن اذهان را مشوش می کنند، دیر یا زود- با تشکیل نخستین حزب ملی ملت تورکمن از کردار خویش پشیمان خواهند شد.ر
اگر صادقانه به آزادی ملت خویش باورمندیم، باید در این امر خطیر پیشگام و پیشقدم گشت، نه بدنبال بهانه جوئی. چرا که بقول تورکمنها « ... غیزا آرپا چؤره ک باهانا»ر.ر

آقمیرات گورگنلی
نوامبر 2008