lördag, februari 02, 2008

خانه ژنرالها و بنیادگرایان از
ر
پای بست ویران است!ر
رر
در شصتمین سال استقلال پاکستان، کشوریکه در آن منزلت دعانویسان و مرده شوران و روضه خوانان بسی فراتر از منزلت آزادیخواهان و روشنفکران است، زنی که به نماد دمکراسی و به سمبل آرزوی مردم پاکستان برای آغاز حرکت جامعه بسوی دمکراسی، ثبات و امنیت شده بود، بدست تبهکاران دینی ترور میگردد. امروزه اگر از شبه قاره هند خبر از پابرجائی و تعمیق ارزشهای اصلی استقلال آن بعنوان وسیعترین کشور دمکراتیک جهان و قرار گرفتن آن در صف قدرتهای بزرگ اقتصادی بگوش میرسد، در بخش تقسیم شده آن بنام پاکستان، از آغاز تا به امروز صدایی بجز فلاکت و بدبختی مردم، کودتا و پیشرفت سهم مهلک عقب ماندگی و جهالت و نعره های آدمخوران دینی و صدای چکمه های ژنرالها، بگوش نمیرسد!ر
بنابراین، اگر این استقلال برای هند موهبتی بزرگ بوده است، برای پاره دیگر این شبه قاره یعنی" پاکستان اسلامی"، مصیبت زا بوده و در مرداب عصبیت های دینی و قومی و بدست بنیادگرایان و نظامیان فاسد سیری قهقرایی را طی کرده است. ریشه این دو گانگی عظیم در احوال امروزی ایندو کشور را باید در نطفه های استقلال ایندو کشور جست.ر
نهال استقلال هند برای رهایی از سلطه بیگانه که از اوایل دهه چهارم قرن هیجدهم، بعد ازفراز و نشیبهای طولانی و افت و خیزهای زیاد، بدست رهبرانی بارور گشت که به تمام معنا هم اندیشه پرداز و اندیشه گر و هم خلاق و با پرنسیپ و هم نه تنها با مردم، بلکه با خویشتن خویش نیز صادق بودند. نبوغ آنها بویژه با ورود گاندی به صحنه با تمامی تجارباندوخته شده خود از شرکت در مبارزه مردم آفریقای جنوبی علیه آپارتاید، در این بود که آنها کشف کردند که در این کارزار حیاتی و نابرابر با دشمنی چون امپراطوری انگلستان، حین بهره برداری از تضادهای جهانی که حتی آنها را به مراوده و مکاتبه با هیتلر نیز کشانید، اتکای اصلی به نیروی ملت خود و برانگیختن آن به بهره گیری از فرهنگ و آداب و سنن ملی و آشنای آن برای ایجاد یک روح ملی برای برپائی یک اراده واحد جهت رسیدن به هدفی مقدس و همگانی و واحد است!ر
درآن دوره قداست خشونت انقلابی در جهان، گاندی و رهبران استقلال این شبه قاره به انقلاب و مبارزه خود مضمونی فارغ از قهر و خشونت بخشیدند که بر گرفته شده از فرهنگ ملی مردم آنها بنام، "سایتا گراهابسا" و ملموس و آشنا برای مردم هند بوده است. عامل دیگر در موفقیت آنها، اهمیت دادن رهبری جنبش استقلال به جنبه تفاهم و توافق و تقویت نکات اشتراک و میدان ندادن به غالب شدن اختلاف نظرها و نکات افتراق در میان هسته رهبری جنبش و ارجحیت دادن به مصالح و منافع ملی مردم هند، بویژه بین گاندی و نهرو و پدر وی بعنوان هسته مرکزی رهبری جنبش بوده است. در این رابطه، نهرو بعنوان اولین نخست وزیر هند مستقل و بعنوان یک سوسیالیست در کتاب "زندگی من" خود به صراحت تمام می نویسد که با تمامی باورها، افکار و رفتارهای گاندی و بسیاری دیگر از رهبران جنبش، بویژه از دیدگاههای آنها در باره، "تاریخ و جامعه شناسی و اقتصاد در برابرمردم بیان می داشتند"، از نظروی" کاملاً نادرست به مردم تحمیل میشد"! اما، وی این وجهه مسئله را عمده میساخت که "گاندی روح هند بود و من به خود فرض میدانستم از روحی که به من تعلق داشت پیروی کنم"، و"تا وقتیکه خط و مش کلی و عمومی صحیحی و درست پیش میرفت هر خطر کوچکی که به موازات آن پدید می آمد اهمیتی نداشت"!ر
بنابراین، اساس هند مستقل بدست افرادی بنیانگذاری شد که از صحه صدر، آگاهی بر اوضاع و احوال آنروزی جهان، بدور از انقلابیگری و خشونت، مسلط بر اطلاعات ژرف سیاسی و اجتماعی دوران خود و آگاه بر فرهنگ و روح و روان مردم خود و صداقت و اخلاق از مشخصات اصلی آنان بود که توانستند با اتکاء به آن جنبش عظیمی را در راستای استقلال و دمکراسی سازماندهی و رهبری کرده و بنای دمکراسی و احترام به شأن انسانی را در جامعه ای با چهار صد قوم و زبان و ادیان و مذاهب رنگارنگ، پی افکنند!ر
اما، این رهبری با این خصوصیات در پاکستان وجود نداشت. رهبری پاکستان بعدی، بویژه "محمد علی جناح" در مرحله پیروزی جنبش و شکست استعمار انگلیس درشبه قاره هند، بجای تلاش برای حفظ و بسط این بزرگترین دستاورد در این قاره و مشارکت در آغاز یک برنامه دمکراسی خواهی و توسعه طلبی اجتماعی و اقتصادی، با بهره برداری از ارتجاعیترین رهبران مذهبی و با اتکاء بر احساسات مذهبی عقب مانده توده های مسلمان و با تحریک و حمایت دشمن زخم خورده خود انگلستان، بر تقسیم این قاره و تشکیل کشوری تنها بر مغایرت دینی آن با هندو ها پای فشردند! نهرو در باره این افراد این عمل آنها می نویسد: " اختلافات و رقابت میان فرقه های مذهبی توسعه یافته بود و "جامعه مسلمین – مسلم لیک" تحت رهبری محمد علی جناح به شکلی تجاوزگرانه، روشی ضد ملی و کوته نظرانه را ادامه میداد و فعالیت حیرت انگیزی را تعقیب میکرد. از طرف آنها هیچ نوع پیشنهاد مثبتی مطرح نمیشد و هیچ کوششی هم به عمل نمی آمد تا راه میانه ای اتخاذ شود و توافقی بوجود آید. آنها نمی توانستند بگویند که خواهان چه چیزی هستند. برنامه آنها یک برنامه منفی آمیخته با کینه و خشونت بود که روشهای نازیها را بخاطر می آورد ..." جامعه مسلمین = مسلم لیک" با دنبال کردن این راه هر روز، بیش از پیش گمراه و منحرف میشد تا اینکه بر ضد دمکراسی در هند قیام کرد و حتی از تقسیم کشور سخن بمیان آورد. دولت بریتانیا که میخواست " جامعه مسلمین" را هم مانند هر نیروی مخرب ونفاق افکن دیگر مورد بهره برداری قرار دهد و بدینوسیله نفوذ کنگره را ضعیف سازد از این تقاضای عجیب هواداری میکرد"!ر
در حالیکه باز بقول جواهر لعل نهرو: " تحول و توسعه جدید دیگر با اختلافات مذهبی ارتباطی نداشت و شاید از این نظر، میتوان تصور کرد که آن اختلافات قابل فهم بود ولی در واقع آنچه بصورت مسئله اختلافات فرقه های مذهبی جلوه میکرد، اختلاف سیاسی بود که میان کسانی جریان داشت که برخی خواهان هندی آزاد و متحد و دمکراتیک بودند و پاره ای عناصر فئودال و مرتجع که منافع خاص خود را در زیر نقاب مذهب پنهان می داشتند ... مذهبی که بدین صورت بکار گرفته میشود بنظر من خود کفر واقعی است که راه را بر تمامی پیشرفت های فردی و اجتماعی سد میکند. مذهب که اصولاً برای پرورش روحی و بسط احساسات برادری بوجود آمده است، می بینیم که چه سان سر چشمه کینه ها و نفرت ها و تنگ نظریها و حقارت شده و به صورت پست ترین اشکال ماده پرستی در آمده است"!ر بدین سان بود که بر مبنای عصبیت دینی، خودخواهی و ریاست طلبی مذهبیونی که دین را نردبان عروج به قدرت ساخته بودند و فئودالهای مرتجعی که دین را اساس حفظ منافع خود قرار داده بودند با اتکاء به حمایتهای امپراطوری انگلستان، به بهای آواره ساختن میلیونها انسان در دو سوی این مرزهای دینی و با مرگ و نابودی بیش از نیم میلیون نفر، بر اساس خون و اشک میلیونها انسان و نفرت و بغض های انباشته شده در دو سوی این مرزها، ر"پاکستان اسلامی" را بنیان گذاشتند!ر
کشوریکه بدینگونه و هندی که بدانگونه پایه گذاری شده است، دو معیار قضاوت و دو تجربه را امروزه در مقابل چشمان جهانیان، بویژه در مقابل مبارزان راه استقلال و ترقی در کشورهای موسوم به جهان سوم گذاشته است. تجربه هند حاصل دمکراسی خواهی، صداقت و تلاش دولتمردان و رهبران آن برای سازندگی و تلاش هر روزه مردم آن برای فائق آمدن بر تامی نشانه های جهان سومی خود و غلبه بر فقر سیاه است. اما، پاکستان اسلامی معیاری به تمام معنا از یک منظره چرکین دینی که هر روزه به تولید آدمخوران بنیادگرا مشغول است و نمونه ای عینی از گرفتاری و اسارت مردمی در چنگال مستبدین، بانیان خرافات و عقب ماندگی و جنگ ادیان و مذاهب و نتیجه مبدل شدن مملکتی به بازیچه بیگانگان و بکارگیری آن در جهت مطامع قدرتهای بزرگ علیه یکدیگر است!ر
پاکستان اسلامی که از همان آغاز استقلال از هند مبدل به اهرمی برای پیشبرد جنگ سرد در دست غرب، بویژه آمریکا و انگلیس گردید، در هنگامه اوج گیری آن نیز در مقابل هندوستان بی طرف و از بانیان " کشورهای غیر متعهد"، به سکوئی علیه قطب دیگر این جنگ یعنی اتحاد جماهیر شوروی تبدیل گردید. پاکستان در تعقیب این سیاست خود و ملهم از بحران آفرینی و زیاده طلبی رهبران و دین مداران پرقدرت در آن، منافع ملی خود را در سال 1958 در خارج از مرزهای خود و تا دریای خزر یعنی شامل تمامی جمهوریهایی آسیائی شوروی تعریف نمود! این تعریف در سازمان ملل متحد مورد تأئید فورد و دالاس قرار گرفت و این کشور برای تعقیب این سیاست توسعه طلبانه و بحران آفرین مورد تشویق و حمایت آمریکائیان واقع گردید!ر
در سال 1970، با روی کار آمدن ذوالفقار علی بوتوامید برای آغاز حرکت پاکستان بعد از سلطه نظامیان با حمایت دین مداران در این جامعه عقب مانده شکل گرفت. بوتو که خود را " سوسیالیست اسلامی" می نامید با حرکتی تاریخی در ملاقات با ایندیرا گاندی در هندوستان به حالت جنگ و بحران در روابط پاکستان با این کشور پایان داد و پاکستان را جزئی از کشورهای غیر متعهد اعلام داشت. این اقدامات وی بهمراه تلاش هایی برای غلبه بر عقب ماندگی اجتماعی و اقتصادی و بی سوادی مردم مسلماً نمی توانست مورد قبول نظامیان فاسد و متحجرین دینی قرار بگیرد و با مخالفت سرسختانه آنها با کمک و حمایت خارجی مواجه نشود. در سال 1976 که اجرای سیاست ماکیاولیستی غرب مبنی برایجاد کمربند سبز ایمنی برای جلوگیری از" پیشروی کمونیسم" آغاز گردید، پاکستان با توجه به ریشه دوانیدن دین و مذهب تا آنموقعه در خصوصی ترین زوایای زندگی مردم، عقب ماندگی فاحش، فقر و خرافه پرستی و آزمندی و بی مسئولیتی نظامیان و نقشی که آنها در ایجاد بحران با رقبای غرب ایفاء می نمودند، مناسبترین نقطه برای ایجاد مرکزی از این بنیادگرایان که از الجزایر تا ایالت سین کیانگ پراکنده شده بودند، بشمار میرفت. تنها مانع در اینراه حکومت غیر نظامی ذوالفقار علی بوتو بود که آنهم با کودتائی بوسیله ژنرال ضیاء الحق در سال 1977 بر طرف گردید و بوتو در سال 1979 به جوخه اعدام سپرده شد!ر
با تیره تر شدن روابط شوروی در زمان حکمرانی حاکمیت کودتائی "داودخان" بر آن که منجر به کودتای طرفداران شوروی در این کشور با کمک و اجرای مستقیم سازمان کماندوی معروف سازمان امنیت شوروی، موسوم به "ویمپل" گردید وبا تغییر و تبدلات تبعی این کودتا در اینکشور نیروهای شوروی آنرا به اشغال خود در آوردند، نقش پاکستان مجدداً برای غرب و بویژه برای آمریکا برای مقابله با گسترش سلطه شوروی از اهمیتی حیاتی برخوردار گردید. بدینسان، پاکستان اسلامی به ستاد عملیاتی سی و چهار کشوریکه با اهداف و منافع گوناگون و با سیستم ها و رژیمهای مختلف، از اسرائیل تا ایران اسلامی و از چین تا آمریکا و از کشورهای عربی تا کشورهای اروپای غربی در مقابل نیروهای شوروی در افغانستان جبهه ای بزرگ تشکیل داده بودند در آمد. این امر مائده ای بود آسمانی برای ژنرالها و بنیادگرایان دینی و مافیای مواد مخدر در این کشور که از یکسو سیل سلاحها و کمکهای مالی و موج بنیادگرایان را از تمامی کشورهای عقب مانده اسلامی و حتی از غرب، جهت آموزش و بکارگیری آنها در افغانستان روانه پاکستان ساخته بود و از سوی دیگر این امر، موضع پاکستان را در مقابل هندوستان برای ادامه و عملی ساختن ادعاهای ارضی خود بر تمامی ایالات پنجاب مستحکم میساخت و بر ادعای ارضی افغانستان بر ماورای خط دورند که بیش از نیمی از پشتونستان را در زمان استعمار انگلستان از افغانستان جدا ساخته و هنگام جدائی پاکستان از هند به اینکشور تعلق گرفته بود با گسترش سلطه خود بر افغانستان برای همیشه به این اختلاف ارضی نیز سرپوش میگذاشت!ر
بنابه این دلایل بود که بقول،" کوردووز" نماینده تام الاختیارسازمان ملل متحد در مسئله افغانستان در کتاب خود موسوم به" پشت پرده افغانستان"، زمانی که با روی کار آمدن آندروپوف، شوروی برای اولین بار تصمیم خود مبنی بر خارج ساختن نیروهای خود از افغانستان را با مقامات سازمان ملل و آمریکائی در میان گذاشت، بیشتراز همه پاکستانیها بودند که با اقدامات ایضائی خود و با مخالفت شدید، مانع خروج نیروهای شوروی از اینکشور گردیدند! تداوم سیاست شکست دادن حریف از طرف آمریکا و غرب به هر بهاء و به هر وسیله ای بدانجا منجر گردید که امروزه بشریت تاوان آنرا میدهند. آنها با همکاری نظامیان سرسپرده پاکستانی و فرماندهان سازمان امنیت پاکستانISI به سرکردگی گرداننده اصلی مافیای مواد مخدر اینکشور، ژنرال حمید گل و خالق بعدی طالبان و با تسهیلات میلیاردی عربستان سعودی تحت رهبری شاهزاده الترکی و با حمایت مالی، لجستیکی و نظامی ناتو و متحدان آن و با کمک سازمانهای جاسوسی غرب، با آموزش صد هزار نفر از آدمخوران بنیادگرا در خاک پاکستان، دیو تروریسم را از شیشه افغانستان رها ساختند که تا به امروز هیچ نیرویی قادر به بازگردانیدن این دیو به شیشه نشده است!ر
دوره جنگ افغانستان را میتوان دوران طلایی گسترش و نفوذ عمیق فرقه وهابی تا اعماق جامعه اسلام زده پاکستان و منطقه دانست. در این دوره هزاران مرکز آموزش دینی چون قارچ در هر کوی و برزن پاکستان فرا روئیدند و شهر(دیوبندی) به قبله گاه وهابیونی تبدیل شد که هر ساله صد هزار نفر از نمایندگان وهابیون از سرتاسر منطقه خاورمیانه و آسیای میانه با پای پیاده بدانجا سرازیر میگردند تا کمکهای مالی جمع آوری شده از مریدان خود را جهت گسترش وهابیسم و تروریسم در جهان به پیشوایان هیولای خود تسلیم بکنند. در این میان ارتجاعیترین و بزرگترین این سازمانهای وهابی در پاکستان جماعت اسلامی (MMI) میباشد که امروزه دو میلیون نفر را با پول عربستان سعودی تحت پوشش خدمات اسلامی قرار داده است. اکنون 4 میلیون طلاب مدارس دینی که حتی خانواده های آنها نیز مستمری ماهانه از عربستان دریافت میدارند، نه تنها بزرگترین خطر بالقوه برای منطقه و جهان در آینده هستند، بلکه امروزه به منبع اصلی عضو گیری گروههای ستیزه جوی بنیادگرا چون جماعت اسلامی، طالبان، القاعده و ... تبدیل شده و تکیه گاه احزاب سیاسی اسلامی چون مسلم لیک میباشند. در کنار آنها هواداران و طرفداران رژیم اسلامی نیز از این قافله جهل و جنایت عقب نمانده و" جمعیت تنفیذ فقه جعفری" به رهبری ساجد تقوی که مستقیماً وابسته به رژیم اسلامی در ایران بوده و اختلاسهای میلیونی وی و خانم آمریکائیش از محل کمکهای فراوان رژیم ایران به این جمعیت مدتهاست که افشاء شده است، فعال مأیشا می باشند وهمیشه یک طرف درگیریهای خونین فرق مذهبی شیعه و سنی در اینکشور و هر دو با هم در یک درگیری خونین و تبهکارانه با فرق احمدیها و قادیانیها بسر میبرند!ر
این اسارتگران روح و اندیشه، دمکراسی و آزادی وجدان انسانها، بر بستر قوم گرایی و اختلافات شدید اتنیکی در جامعه پاکستان، چون پنجابی ها، سندی، بلوچ و پشتون وتیره های مهاجر، این کشور را به سرزمین موعود تمامی تروریستها و قاچاقچیان مواد مخدر و دیگر پلشتی ها در جهان ساخته اند!ر
همین نیروهای ارتجاعی بهمراه مقامات بلند پایه ارتشی و تشکیلات ISI بودند که بنابه توافق سیاسی انگلستان و آمریکا و با حمایت مالی مستقیم عربستان سعودی، چون حاکمیت مجاهدینی که بدنبال خروج نیروهای شوروی از افغانستان بر سر قدرت در نزاعی سخت بسر میبردند باب طبع آنها نبود، نیروی جهنمی تردیگری بنام طالبان را با آموزش و سازماندهی هفتاد هزار نفر از نیروهای موسوم به " مرزبانان داوطلب پشتون" از پشتونستان پاکستان و با در هم آمیختن آنها با نیروهای از پشتونهای افغانی به رهبری یک هیولای یک چشم بنام "ملاعمر"، بر سر قدرت آوردند تا افغانستان را باز به یک ویرانه تمام عیار و منطقه تحت تسلط کامل خود در آورند! در همین دوران بود که جمهوری اسلامی ایران نیز از کمکهای پنهان و آشکار پاکستان برای دستیابی به تکنولوژی هسته ای بی نصیب نمانده و حتی خانم بوتو برای رعایت جانوران دینی و ارتشیان فاسد پاکستان، مجبور بود با چادر و چاقچور به ملاقات همنوعان و از نوع شیعه در قدرت آنها در ایران، چون هاشمی و خامنه ای به مشهد و تهران برود و دست به سینه به آنها ادای احترام بکند!ر
مسلماً اگر در سال 1999، کشتیبان را سیاسی دیگر نمی افتاد و برای لگام زدن به نیروهای دینی در پاکستان که بهمراه سران مافیای مواد مخدر و ارتشیان فاسد بقای نجیب اله و با حمایت دولتی نواز شریف رهبر در قدرت حزب مسلم لیک، پرویز مشرف را تشویق و حمایت به کودتا نمیکرد، شاید تا امروز ما شاهد نه تنها پابرجائی امارات اسلامی طالبان در افغانستان، بلکه حتی شاهد برپائی اینوع حکومت در خود پاکستان صاحب بمب اتمی و دومین کشوربزرگ اسلامی جهان و نفوذ و برپائی حکومتهای جهنمی آنها در بخشهایی از آسیاس میانه نیز بوده ایم. باز مسلماً جهان بدون وجود حکومت کودتائی پرویز مشرف، بدنبال حادثه یازده سپتامبر در پاکستان به این راحتی و سادگی شاهد فرو ریختن حاکمیت طالبان و القاعده در افغانستان، تنها با حمله آمریکا و متحدان آن به این حاکمیت که از قویترین پشت جبهه در پاکستان برخوردار بود نمیگردید. بنابراین میتوان از تمکین و پذیرش حکومت نظامیان به ریاست پرویز مشرف دریافت که کشورهای آزاد و افکار عمومی جهان بنابه یک انتخاب ترجیحی حاکمیت کودتائی را به حاکمیتی دینی و بنیادگرا که در اینکشور با توجه به رشد سرطانی آنها احتمالی نزدیک به یقین است، ترجیح داده اند!ر
اما، پرویز مشرف که هنگام کودتا، قول گذار سریع به یک حاکمیت غیر نظامی و کنار رفتن از مسیر آغاز پروسه دمکراسی در این کشور را به جهانیان و به مردم خود داده بود، نتوانست بر ارتشی که همیشه ببهانه برقراری امنیت داخلی دست به کودتا زده و هفتاد در صد آن را اکثریت پنجابی ها در اینکشور تشکیل میدهد و تمامی مقامات کلیدی دولیت یا در اختیار افسران عالیرتبه آن و یا در دست عوامل وابسته به آنها است، برخوردی جدی درده سال گذشته با آن جهت تغییر ساختار وتبدیل ارتش تنها به یک نیروی دفاع ملی بکند. شاید نیز ترس وی از آنستکه در کشوریکه به معنای واقعی و مدرن آن ملتی وجود ندارد و آنرا ارتش سرپا نگه داشته است، هر نوع شکافی درارکان آن به از هم گسستن رشته های سستی که پاکستانیها را به هم پیوند داده است، منجر خواهد شد. در مقابل حکومت نظامی توانسته است با آشوبگری آدمخوران دینی که تا مغز استخوان پاکستان رسوخ کرده و قدرت مهار ناپذیری تا روی کار آمدن پرویز مشرف، بویژه در دوره زمامداری حزب مسلم لیک، از خود نشانداده اند، به جنگ شیعه و سنی و جنگ هر دوی آنها با قادیانیها و احمدی ها پایان بدهد. اما در زمینه مهار تروریسم موفق نبوده و تنها در سال گذشته در این کشور در پنجاه بمب گذاری هفتصدوپنجاه نفراز مردم بی گناه پاکستان بقتل رسیدند و سران معروف گروههای تروریستی که تحت تعقیب جامعه جهانی هستند، هنوز نیز در اینکشور بسر میبرند و اقدامات جهنمی خود علیه بشریت را از آنجا سازماندهی و به پیش میبرند!ر
بنابراین حکومت نظامی مشرف در سال گذشته تصمیم خود مبنی برتشکیل حکومتی ائتلافی از ارتش به فرماندهی خود که بصورت یک غیر نظامی با استعفاء از فرماندهی کل آن به مقام ریاست جمهوری ارتقاء مییافت با دمکراتهای پاکستان به رهبری حزب مردم بی نظیر بوتو که وی نیز مقام نخست وزیری را در اختیار میگرفت، علنی ساخت تا به کمک این ائتلاف با آدمخوران طالبان و القاعده ای، مافیای پرقدرت ژنرالهای بازنشسته و بقایای باند ضیاءالحق به رهبری پسر وی، اسلم بیگ و ژنرال حمید گل و احزاب آلوده به قدرت و فساد چون حزب مسلم لیک نواز شریف به مقابله بپردازد.ر
اما مخالفین این برنامه نیز به رهبری، افتخار چودرزی، رئیس دیوان عالی پاکستان که خانواده اشرافی وی در قبل از استقلال از گردانندگان بومی مستعمره امپراطوری انگلیس در شبه قاره هند و خود نیز همدست و همسفره اختلاسهای نواز شریف دردوره زمامداری وی بوده است، طرحها و برنامه های از قبل تعیین شده ای برای خنثی سازی اتحاد ارتش و دمکراتها را داشت. چودرزی به نیابت از طرف جبهه جهنمی خود قصد داشت که با اعلام غیر قانونی بودن انتخاب مجدد پرویز مشرف به ریاست جمهوری اینکشور، خود مقام وی را اشغال کرده و نواز شریف نیز با حمایت بنیادگرایان و بقایای باند ضیاء الحق و مافیای ژنرال حمید گل به مقام نخست وزیری ارتقاء مییافت. اما، توافق بی نظیر بوتو با مشرف و برکناری چودرزی از مقام خود از طرف مشرف و دستگیری طرفداران وی در دیوان عالی و دادگستری این کشور، این نقشه را بر باد داد! لذا، این جبهه جهنمی برای رسیدن به هدف خود راه دیگری مبنی بر نا امن ساختن اوضاع با ترورها و انفجارهای سلسله وار جهت وادار ساختن مشرف بر اعلام وضعیت فوق العاده و تعلیق قانون اساسی و در نتیجه عدم برگزاری انتخابات و ترور متحد وی در دولت آینده، یعنی بی نظیر بوتو و حتی کشانیدن کشور به جنگ داخلی را برگزیدند.ر
بنابراین در کشوریکه بنیاد آن بر خشونت و عصبیت دینی و خرافی، حذف فیزیکی رقبای سیاسی، ضدیت با پرنسیپهای دمکراسی در مبارزات سیاسی و بی ارزشی حیات انسان و انسانیت نهاده شده است، با یک نقشه شیطانی و با عملی جنایتکارانه زنی که به مظهر نماد دمکراسی در آمده بود، بعد از یک بار سوء قصد انتحاری نافرجام هنگام ورود به گشور خود بعد از 7 سال دوری از وطن، در مقابل چشمان جهانیان ترور گردید! آمرین و عاملین این اقدام جنایتکارانه بدنبال عمل تبهکارانه خود در کمال وقاحت سعی کردند آنرا به پرویز مشرف نسبت بدهند که یادآور اقدام همنوعان شیاد آنها در ایران، در به آتش کشیدن سینما رکس آبادان و نسبت دادن آن به رژیم شاه، جهت بی حیثیت تر ساختن آن در انظار عمومی بود که تا برون افتادن راز جنایت آنها، در این امر موفق نیز شده بودند!ر
اما، برای کسانیکه به سرشت جنایتکارانه بنیادگرایان تبهکار و به متد آنها در انجام و کتمان جنایات خود وقوف کامل دارند، جای هیچگونه شک و شبهه ای نیست که این دیوسفتان نیز همانهایی هستند که در ایران بیش از چهار صد نفر را برای رسیدن بقدرت در سینما رکس آبادان به جزغاله تبدیل کردند. این همان دستی استکه رهبران ملی تورکمن را در ایران ربوده و ترور کردند و در سال 67، هزاران تن از روشنفکران و مبارزان راه آزادی و دمکراسی را همانند فاشیستهای هیتلری در اسارتگاه خود، قتل عام کردند و بختیارها و رهبران ملت کٌرد چون قاسملو و شرفکندی و صدها نفر دیگر از مخالفین جور و فساد خود را در خارج از کشور ترور کردند. این همان دستی استکه در مصر انور سادات و در الجزایر محمد بوضیاف و در لبنان رفیق حریری را ترور کرد که اکنون این دست از آستین یک پاکستانی بیرون آمده تا بذر آزادیخواهی و تجدد طلبی، صلح و ثبات، تفاهم و تعامل در کشورهای اسلام زده را بخشکاند!ر
مسلماً ترور بی نظیر بوتو پاکستان را از یکسو وارد یک آینده نامشخص سیاسی خواهد نمود و مواضع بنیادگرایان و بقایای باند ضیاءالحق و حمید گل ها، القاعده و طالبان را تقویت خواهد نمود. از سوی دیگر، دست پرویز مشرف را در برخورد با بنیادگرایان افراطی و حامیان آنها که وی آنها را دشمن اصلی پاکستان نامیده است، بازتر خواهد نمود که این خود میتواند دور جدیدی از بحران را در این کشور اسلام زده ببار آورد. در خارج از پاکستان بویژه در آمریکا این امر مواضع راستگرایان حاکم را تقویت نموده و میتواند بر انتخابات داخلی اینکشور تأثیر خود را برجای بگذارد. اما، مسلماً آینده پاکستان را اگر مشرف بتواند بر بنیادگرایان و حامیان آنها مهار زده و حکومتی ائتلافی تشکیل بدهد، میانه روها و دمکراتها رقم خواهند زد و نه بنیادگرایان دینی و مافیای قاچاق مواد مخدر و گروههای تروریستی چون القاعده و طالبان!ر
کانون فرهنگی – سیاسی خلق تورکمن

1 kommentar:

Unknown sa...

ایهالناس مسلمان کشی‌یکی‌از سرگرمیهای جدید برای کشورها و دولتهای مسلمان و غیره مسلمان شده. جالب اینجاست که دوستان عزیز آقای احمدی خره،چین و شوروی، قبل از شمارش آرای انتخابات به ایشون تبریک گفتند. کشور چین و شوروی یک ساعت بعد از انتخابات به آنترینژاد تبریک گفتند تو نگو اینها با هم یه قرارهایی دارند و آنهم سرگرمی هست که هر ستاشون دوست دارند و آن هم، مسلمان کشی‌. در ارومجی چین و در چچنیا شوروی و در ایران عزیز دولتها همه مشغول مسلمان کشی‌هستند.احمدی‌نژاد ممکن که خایهٔ امریکا و انگلیس را نمیمالد ولی‌ خوب خایهٔ چین و شوروی را ما چ می‌کند. هی‌نماز جمعه داد میزنم مرگ بر یهودی و صهیونیست تو نگو پولدارترین ادمهایی که شوروی را اداره میکنند یهودی هستند. هر هفته میرم نماز جمعه داد میزنم مرگ بر امریکا و مرگ بر انگلیس تو نگو مسلمان کشهای اصلی‌، چین، شوروی و همین رئیس جمهور قلابی خودمون آقای احمقی خره جنایتکار هستند.
«ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا بانفسهم»